دیوار نوشت های آلاء



دلم یه دوست میخواد که برم تو بغلش و سرم و بذارم رو شونه هاش و های های گریه کنم

سارا که حسابی این روزا درگیر جشن عقدشِ

ماریا که خیلی توداره و غصه هاش و تو دلش نگه میداره نمیخوام منم درد شم براش

ندا که تحمل نداره و زود قاطی میکنه

غزل و مریم و سمیرا و فاطمه وهرکدوم مشکل خودشون و دارن دلم نمیاد از شونه هاشون سواستفاده کنم.

خانم دکتر هم سرش خیلی شلوغه و گفت بعد عید زنگ بزنم مرکز وقت مشاوره بگیرم دلم میخواد وقتی رفتم پیشش بشینم کنارش و سرم و بذارم رو شونه هاش زار بزنم.

خداویا حال دل من و خوب کن دیگه تو که زورت میرسه:'(

من انقدر ضعیف نبودم،بخدا مشکلاتم زیاد شده.زورم نمیرسه دیگه

غصه زده به قلب و کلیه و رودم انگار دارم اسید میخورم

الهی محتاجم به گاهی نگاهی هرچند اتفاقی


پارسال رفتیم ملاقاتش شیمی درمانی کرده بود تمام موهاش و تراشیده بود

باب شوخی و باز کرد و خندید و بحث رفت سمت موی سر.

خواهرزاده ها و خواهرش موهاشون و نشون دادن و اون هم میخندید که دیگه غصه شامپو خریدن نداره و راحت شده

اصرار کردن که منم موهام و نشون بدم موهای من از همشون بلندتر بود

تازه هم هایلایت کرده بودم اتفاقا سشوار هم کشیده بودم 

وقتی اومدم خونه خیلی ناراحت شدم گفتم کاش موهام و بازنمیکردم

عذاب وجدانم به قدری بودکه یه وجب از موهام و کوتاه کردم دلم میخواست از ته بزنم

امشب دیدمشو گفتم راستی بابت اون شب من و حلال کن خندید و گفت یه هفته موهای توجلوی چشمام بود و بهت غبطه میخوردم 

گفتم بخدا من کلی گریه کردم اون شب 

یکساله فراموش نکردم

گفت منم فراموش نکردمبغلش کردم و گفتم تورو خدا حلال کن اصرار خواهرت و زن داداشت بود موهام و باز کردم

گفت اشکال نداره خندید و گفت حالا که موهام رشد کرده حوصله ندارم میگم برم کوتاهش کنم

خدایا  ندونسته چه کارها کردیم و چه دلها که ناخواسته سوزوندیم.

اگر اینجا هم دلی شکستم حلالم کنید.

خدای بالا سر شاهده هیچوقت دلم نیومده دلی و برنجونم

هعی خدا حالم خرابه


خواستم بنویسم دیروز چه مشقتی کشیدیم تا برسیم مازندران 

اما یاداوریش هم عذابم میده 

همین و بگم بعد از سی ساعت رسیدیم خونه

سیل و راه بندون و ریزش سنگای کوه 

خراب شدن ریل قطار و الان حس کسی و یادم که غول و شکست داده و رسیده به مرحله اخر 

فقط دلم میخواد سی ساعت بخوابم

برید شهرهای دیگه کشور و ببینید مازندران نرید جِدَّن!!!!!


یا من ارجوه لکل خیر.

شاید قبل از اینکه برم پیش جراح ترسم این بود که دکتربگه باید رودها هام تخلیه بشه و یه کیسه بهم وصل کنن!

وقتی دکتر گفت حساس ترین نقطه رودست ،و نمیشه فعلا بهش دست زد قاعدتا باید ترس از عمل تموم میشد

اما یه ترس دیگه جایگزینش شد

ترس از پیشروی زخم:'(

این زخم انتهای روده بزرگم اگه پیشروی کنه میاد بالا و کل روده بزرگ و درگیر میکنه و بعد به روده کوچیک حمله میکنه بعد مری و معده و حلق

من به اینها فکر نمیکنم ،پشت هر پلک زدنم، پشت هر دلپیچه و دردم، پشت هر بیخوابی ،پشت هر سحرخیزی ناشی از درد یه ترسی در من خوابیده

من و به روزای خوبم برگردون.

شاید همین الان تو زندگیتون هیچ اتفاق خاصی نیفتاده باشه 

یه روز تکراری باشه براتون و کلافه باشید از این روزمرگی 

میخوام بهتون بگم میتوتست اتفاق بدی براتون بیفته چس برای روزهای بی اتفاق و کسل کننده تون شاکر خدا باشید.

چقدر گله داشتم از اینکه هرروزم تکراریه خدایا من و برگردون به روزایی که تکراری بود

دعا کنید اضطرابام کم بشه.

این اضطراب تحمیلیه ،دلشوره داشتید همتون وقتی دلت مثل سیر وسرکه میجوشه 

دل من خود بخود درحال جوشیدنه

شاید این جوشیدنه این ترس هارو با خودش میاره 

و میشه بغض و در اخر فریادو اخرین مرحله اشک

خدایا به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاااااااااااجم



دلم تنگه برای غروبای طلائیه

برای غروب شلمچه

دلم تنگه برای اون شب هایی که از یادمان میومدیم و هرکس میرفت توی خودش و به شهدایی فکرمیکرد که یادو خاطرشون دل هارو تسخیر کرده

کاش میشد جنوب باشم.

دلم گریه میخواد فقط همین.

هیچ کجا برای من شلمچه نمیشه

دلتنگِ بهار ۸۹

 اون لحظه رویایی یه قبرخالی انتهای خط مرزی ایران و عراق


صبح نوشت:دیشب موقع خواب احساسم و نوشتم و کلق گریه کردم و خوابیدم

خواب دیدم معتکف شدم تو شلمچهتو خواب هم بغض داشتم

صبح که بیدار شدم دلتنگیم دوتا شد دلتنگ اعتکافم باید باشم دیگه نمیشه رفت


همین الان محاسبه کردنِ دقیق طلارو یاد گرفتم .

حس نیوتون و دارم 

خوشحالم .

پارسال سرویس عروسیم و گرفتم دو ملیون و هفتصد 

امسال یکم پس انداز داشتم رفتم باهاش طلا بگیرم با اون پول میشد یه انگشتر خرید:)

میترسم سال بعد انگشترم نشه باهاش خرید:)

ومن همچنان به طلاهایی فکر میکنم که مفت مفت فروختنم

دلم میخواد فردا جلوی طلا فروشی ماشین حسابم و درارم بگم برادر من این درسته نه اون قیمتی که شما میزنی:)

همیشه وقتی میرفتم طلا فروشی حس میکردم سرم کلاه میذارن 

تا اینکه امشب یاد گرفتم محاسبه کنم

اصلا هم سخت نبود:)

حتی اگه دو هزارتومنم سرم کلاه بره ناراحت میشم واقعا!حس کودن بودن بهم دست میده!

همدان شهر منه یک تومنم یک تومنه


شب آرزوها بود آرزو کردم برم کربلا.

حتی یه درصد فکر نمیکردم برآورده بشه آرزوم ولی خو آرزو برجوانان هیچوقت عیب نیست 

آرزوی بدی هم نکرده بودم

گذشت و محرم اومد من از توبه ام گذشته بود تغییرات ظاهری ای کرده بودم .

قلبنا از تمام کارهام پشیمون بودم و اون سال محرم فقط برای آمرزش گناهام اشک میریختم سالهای قبلش تیپ میزدم و میرفتم وا میستادم کنار خیابون و دسته های عزا رو تماشا میکردم و پسرا نگام میکردن شاید گاهی شماره هم میدادن تو روز عاشورا:'(

(الهی هزار مرتبه استغفرالله)

خیلی پشیمون بودم اون سال عین یه غلام بودم شرمنده و خجالت زده .

از مهمونای امام حسین پذیرایی میکردم فقط میگفتم برای تمام اون سالها حلالم کن.

از ماه رمضون کلیه هام سنگ ساخته بود و سنگ توی حالبم گیر کرده بود یه سنگ9.9میلی

فردای عاشورا نوبت لیزر داشتم 880تومن هم هزینه بود که بازد پرداخت میکردم

بابام پول و گذاشت کنار که من شنبه برم بیمارستان برای لیزر.

شب عاشورا بود یادمه فقط حاج آقا اول منبر گفت از حر که بدتر نیستیم به حر رحم کردن این خاندان.

تا اخر مجلس دیگه گوشام هیچی نمیشنید فقط با خودم فکر میکردم که آیا از حر بدترم یا نه؟!؟!

شروع کردن عزاداری و شب عاشورا بود.مکن ای صبح طلوع مکن ای صبح طلوع

منم تو سرم میزدم و زجه میزدم میگفتم بگو بخشیدی اقا 

با پررویی گفتم اصلا مزد این چندشب کار کردنم و بده شما هیچکس و دست خالی رد نمیکنید ،شرمنده هیچکس نمیشید.

از درد کلیه دیگه نتونستم بمونم مسجد اومدم خونه همه همسایه ها خونه حاجی خدابیامرز جمع بودن برای هلیم نذری رفتم و هم زدم و اومدم خونه 

نماز صبح آبجی بیدارم کرد رکعت دوم و نتونستم سرپا بخونم نشستم حتی به سجده نتونستم برم ابجی که نگران شد نمازش و تند خوند 

گفت خوبی؟ گفتم نه

سرش و رو به اسمون کرد و  گفت تو که آخر گره رو وا میکنی پس چرا امروز و فردا میکنی

تا سرویس دوییدم که. سنگم دفع شد با خوشحالی دوییدم خونه همسایه مامان از دیشب اونجا بود پای هلیم گفتم مامان سنگم دفع شد دیگه نیاز به لیزر نیست

مامان قربون امام حسین رفت و گفت تا صبح برای سلامتیت دعا کردم .

دوسالی میشد عاشورا از خونه درنمیومدم بیرون میشستم خونه و زیارت عاشورا رو با صدتا لعن و سلام میخوندم حسابی شرمنده بودم برای سالهایی که گذشت.

شام غریبان شد تو مسجد گقتن ثبت نام میکنیم برای کربلا همه اسم نوشتن مبابا هم اسم خودش و مامان و نوشته بود.

وقتی اومدیم خونه گفتم منم میخوام برم کربلا بابام گفت من اسم خودم و مامان و نوشتم 

برای اولین بار رو حرف بابام حرف زدم گفتم منم میخوام بیام خواهش و التماس و تو چشام میدید گفتم امام حسین پولشم داده اینم 880تومنی که قرار بود بدم به دکتر 

خود امام حسین مشکلم و حل کرد با همین پول میام کربلا

بابام اون شب چیزی نگفت تا اینکه فرداش رفتم سرخاک یه شهید که روم و زمین نمیندازه 

گفتم راضی کردن بابام با خودت بهشم قول دادم به نیابت از اون شهید برم زیارت.

شب بابا رضایت داد و خودم افتادم دنبال کارهای ثبت نام و زمینی رفتیم پابوس آقا 

جز بهترین روزهای زندگیم بود 

اگه صدتا شب آرزو هم باشه فقط آرزو میکنم برم کربلا.

کاش امسال خدا رزق مرا هم بنویسد

اربعین پای پیاده سفر کربُبَلا


داداچم: آلااااااااء 

من:پول میخوای؟!

داداچ:زهرمار من دیگه ازت پول نمیگیرم حالا اگه میخوای بهم عیدی بدی قبوله

من:عیدی و تو باید بدی عشقم

داداچ:نه بی شوخی میخوام باهات حرف بزنم

من:میزنم زیر خنده دوتا کار بیشتر با من نداره یا درباره دوست دختر جدیدش میخواد حرف بزنه و بگه عاشقشه و میخواد بگیرتش من برم با مامانینا حرف بزنم 

یا میگه پول بده بهت پس میدم و هیچوقت پس نده

شروع میکنه حرفاشم میکشه :یه دخترررررررره هسسسسست خیلللی دختتررره خوبیه:/

من:رهاش کن

اون:مسخره نشو بگو چیکار کنم

من:رهاش کن

اون:میبینمش دیوونه میشم خیلی دختر خوبیه

من:رهاش کن

اون :تو خواهر منی اومدم باهات جدی حرف بزنم

من:فقط رهاش کن مواظب چشمات باش یه مدت چشمات و ببند مطمئن باش باز کنی یکی دیگه رو میبینی دلت براش میلرزه:)

چه مدل عاشق شدنه اخه:/

از من باحالتر مامانمه با چندتا دختر که حرف میزده مامانم رسیده گفته بذار با عروسم حرف بزنم گوشی و گرفته گفته ببین این داره بازیت میده خودت و از دستش نجات بده=)

نصیحت های ما تو گوش برادر نمیره راه افتادیم دوست دختراش و نصیحت کنیم=)

از همین تریبون اعلام میکنم با داداچ من رفیق نشید هر روز عاشق یکی میشه=)

خودشم پسر خوش تیپ و خوش هیکل و بامزه ایه ابروهاشم مرتب میکنه آرایشگره؛) 

ادکلن های منم میه تازه

خیلی خوش عطره عقیده داره ادکلنام خیلی مردونست و مناسب من نیست =) بفکرمه لامصب

از پله ها میام بالا ابجی برو با مامان حرف بزن دختره تا حالا با هیچ پسری نبوده 

پس حتمااااا رهاش کن برادر من 

میگم چندسالشه میگه15

میگم اون هنوز فرصت نکرده با کسی باشه!!!!!رهاش نکنی خودم دست به کار میشم مثل همیشه

لازم به ذکر است که مادر اینجانبان همیشه درحال نصیحت کردن فرزند ناصالح خود است

که ای پسر تو مگر خود ناموس نداری؟؟؟؟؟

 ناموس مردم را رها کن:| و مادر اشک ریزان میفرمان دختر مردم گناه دارن احساسات پاکشان را به لجن نکش 

حتی از شیر خود هم مایه میگذراد و ان شیری که به این نره غول داده را حرام میکند و میفرماد اگر دختری را به دوستی برگزیند از ارث هم محروم میشود

و برادر گوشش بدهکار نیست و مادرم اتمام حجت مینماید به خواستگاری دختری که به دوستی برگزیده نخواهد رفت هیچوقت از نظرش دختر بدیست :)

و برادر را نفرین مینماید که الهی هیچ دختری با وی دوست نشود.


این روزها دوباره ذهنم مشغوله به دغدغه های دوران18سالگیم

هدف خلقت!!!

دنبال هدف خلقتمم ،خدا من و برای چی خلق کرده؟؟؟؟

هرکسی برای رسالتی به این دنیا اومده

رسالت من چیه؟؟؟

قطعا رسالتم خوردن و خوابیدن و گشتن نیست که این کارو حیوانات بهتر از من انجام میدن!!!

این روزها که مشکل خانوادگی حسابی من و بهم ریخته بود و یک آن به خودم اومدم

به خودم آوردنم انگار که ببین چقدر ضعیفی!!!

چقدر زندگی و جدی گرفتی!!!!

همسرت همه هستی نیست!!!اون فقط یه انسانِ یکی از جنس مخالف خودم!!!!

یه هم خونست یه همراهپس خیلی جدی نگیرش .رهاش کن

خطاهایی که کرده بود و بخشیدم .

من کی باشم که بخوام کسی و نبخشم!!!!

من کسی نیستم.خیلی خودم و نباید بزرگ ببینم خیلی،بزرگ چیه اصلا!خودم و اصلا نباید ببینم

همه عالم دست خداست.

همه کاره عالم خداست.دلم میخواد امسال قدمی بردارم برای عاشقانه زیستن.

و عشق تنها و تنها خداست.


برای مامان من هیچوقت اهمیت نداشت که نمره های ما کم بشه.

پنج تا بچه بودیم و دوتامون درس خون بودیم یکیمون اگه میخوند درسش خوب بود دوتای دیگمون اصلا علاقه ای به درس نداشتن!

هیچ اهمیتی برای مامان نداشت.

حتی اگه یه روزی که امتحان داشتیم و درس نخونده بودیم و به بهونه دل درد و سر درد میخواستیم مدرسه رو بپیچونیم به روی خودش نمیاورد و میگفت باشه صلاح نیست بری مدرسه وقتی هم زنگ میزدن خونه که بچتون و بیار مدرسه میگفت مریضِ نمیتونه بیاد

 بهمون میگفت مهم نیست که درستون خوب نباشه مهم اینه که ادم خوبی باشید.چندباری هم یادمه۱۴فروردین مدرسه نرفتیم خاطره خوشش هنوز تو یادمه

ولی اگر معدلمون ۲۰میشد تشویق میشدیم،من تنها کسی بودم که همیشه معدلم ۲۰بود

خواهرم که به درس علاقه نداشت رفت رشته طراحی دوخت و مامانم حمایتش میکرد و بهترین پارچه هارو براش میگرفت تا لباس بدوزه تو همون دوران دبیرستان سیسمونی بچش و لباس عروسش و کلی چیز برای خودش دوخت و من حسرتش و میخوردم و الان جز بهترین خیاط های منطقه خودمونه

برادرمم رفت رشته الکترونیک فاز و که از نول تشخیص داد درس و ول کرد و رفت شرکت و تجربی یاد گرفت و شد بهترین مهندس برق تو حیطه کاری خودش دیپلم ردی بودولی مهندس صداش میکردن بعد رفت دیپلمش و گرفت و رفت دانشگاه و مدرکش و گرفت

بقیه هم به همین ترتیب .

روز تولدمون  همیشه مامان یه جعبه شیرینی میگرفت میومد مدرسه 

اخرین باری که برام شیرینی اورد مستقیم رفت خوابید تو سی سیو حالش خیلی وخیم بود ولی اول شیرینی تولد من و اورد بعد خودش رفت دکتر که اونام بستریش کردن

حتی حسام که یه مدرسه از دستش گریه میکردن از بس که شرور بود اون هم روز تولدش شیرینی به راه بود.

وقتی که صبح از خواب بیدار میشد و میدید که خواب موندیم ساعت و میکشید عقب و میاورد روی ۷که ما نفهمیم دیرشده مثل همیشه ریلکس اماده میشدیم صبحونه میخوردیم میرفتیم دنبال دوستامون مامانشون میگفتن اونا رفتن و میرفتیم مدرسه میدیدم همه سر کلاسن و ماهم میرفتیم داخلهیچ اتفاقی هم نمیفتاد

وقتی میومدیم خونه میگفتیم چرا اینطور شد میگفت نمیخواستم با ناراحتی برید مدرسه و روزتون خراب بشه:)حالا مگه دیر رفتید اتفاقی افتاد؟؟؟؟؟؟؟


واقعا اتفاقی نیفتاد،ماها بزرگ شدیم جدول ضرب و حفظ شدیم حروف الفبارو یاد گرفتیم خوندن و نوشتن و یاد گرفتیم.گازهای نجیب و شناختیم قانون های نیوتون و تک به تک اثبات کردیم ثابت کردیم این سه ضلعی مثلثِ و هیچ اتفاقی نیفتاد

حالا من به خواهرام میگم انقدر سختگیری نکنید به بچه هاتون بذارید بدون استرس این دوران و سپری کنن.

یه روز اگه نره مدرسه هیچ اتفاقی نمیفته جدول ضرب و دو روز دیرتر حفظ کنه خنگ نمیشه اگه بره رشته فنی حرفه ای شکست نمیخوره قطعا.

مامانم بهترین الگو بوده برام

همه فامیل عاشقشن،و تو هر جمعی صحبت خوبی که بشه اسم مامان منم میاد

جالبه که مامان هیچ کتابی نخونده و هیچ سوادی نداره یه قلب داره که دوازده سیزده سالِ مریضِ ولی باهمون قلب مریضش عاشقانه داره زندگی میکنه از بین این پنج تا بچه دوتاشون هم برای خودش نبودن و من وقتی این قضیه رو فهمیدم که بزرگ شده بودم و از دهن یکی از هم کلاسی هام شنیدم تا اون روز نمیدونستم اون دوتا ناتنی هستن.حتی خودشون که بزرگ شدن و مادرشون اومد دیدنشون دلشون نخواست مادرشون و ببینن و گفتن ما فقط یه مامان داریم


امروز رفتم پیش دکتری که رو این بیماری داره کار میکنه.

برام ازمایش ژنتیک نوشت که ببینه برای مادرشدن مشکلی دارم یا نه

و گفت احتمال میده کل رودم درگیر شده باشه و دوباره کولونوسکوپی تکرار بشه

شاید تیکه برداری هم کنن

خسته شدم دیگه:'(

هنوز تهرانم

ازمایشم باید تکرار بشه 

یه ازمایش دیگه نوشت میدونم این برای ژنتیک نیست و دکتر یه حدس هایی زده ولی چیزی بهم نگفت


گاهی فکر میکنم مگر میشود

خدایِ این زیبایی ها

درد به بنده هایش بدهد؟

به تنگ آورد روزگار را؟

بعد میبینم  چقدر ما

دست به دامنِ هرچه میشویم

جز خدا.

و بعد فکر میکنم

چقدر خدایِ این زیبایی ها

ما را عاشقانه دوست دارد

که رهایمان نمیکند

نمیرود.

فکرش را بکنید

کسی را عاشقانه دوست دارید،

زندگی‌تان را به پایش گذاشته اید

عاشقانه او را می پرستید

و او عاشقانه دیگری را!

درد دارد نه؟

ما

عجیب خدایی داریم

عجیب عاشقمان است

عجیب کم لطفی میکنیم ما.



مچ دست راستم یه استخون اضافه تولید کرده از خودشدکتر گفته باید فقط استراحت کنم

توان بلند کردن قاشق برای غذا خوردن ندارم!!!گفت باید بزرگتر بشه تا تخلیه کننش

خدایا من لایق این همه محبت نیستم جانِ عزیزم

باید گوشی هم کنار بذارم.البته از کار خونه معاف شدم فعلا اقای خونه زحمتش و میکشه 

خیری داشت حداقل.غلط کردم دستم خوب شه همه کار و خودم انجام میدم


محمد خیلی اصرار داره عکسش و بذارم پروفایلم و این و نشونه عشق میدونه!!!

منم به ندای قلبش لبیک گفتم و این کار و کردم برای تحکیم بنیاد خانواده ولی هربار اینکار و کردم به طرز عجیب و غریبی رابطمون قمردرعقرب شده!چشم میخوریم مردمم فکر میکنن ما چقدر لیلی مجنونیم حالانمیدونن چه سگ و گربه ای هستیم


انقدر من اینجا خودم و لو میدم یکی یه اشنا از اینجا رد،شه قشنگ میفهمه من کی ام

اینجاهم اخر ناامن میشه

اینجا هم داره سوت و کور میشه فکر کنم باید بار و بندیل و جمع کرد و رفت کلهم اجمعین


*در حالت دراز کش هم به شدت دل درد میگیرم بخاطر مشکل رودم مجبورم بشینم و چشم بدوزم به نورگوشی و هرچی وبلاگ بروز شدست و بخونم بلکم چشمام خسته بشه و نشسته خوابم ببره و ولو بشم .


دکتر گفت ibdبا دلدرد همراه نیست این دل دردها نشونه یه درد دیگست

حالا انجام ازمایشات جدید برای کشف این درده

از یه جایی به بعد یاد میگیری به دردات بخندی فقط


وزنم از۵۸کیلو نباید پایین تر بیاد تا مراجعه بعدیم این هم نشونه یه مشکله و قطعا برای اینم دوباره ازمایشات جدید مینویسه باید مثل گاو بخورم تا لاغرتر نشمبا کفش و چادر و پالتو و کیف ۵۸بودم باید دفعه بعد که رفتم رو ترازو همه اینارو داشته باشمپالتوم خودش پنج کیلوِ مراجعه بعدیم خردادِ مجبورم پالتورو بپوشم میتونم یه سنگ پنج کیلویی بذارم جیبم

از من به همه اونهایی که قصد لاغری دارن حاضرم جام و باهاتون عوض کنم


از صدام نگم که شبیه خروسی شده که از ۶صبح تا۱۱داره قوقولی قول میکنه صدام شبیه صدای۱۱ظهرش شده فقط یه صوتی میاد که مفهوم و برسونه عوارض سرماخوردگی و خستگیه


خداجان شکرت شککککککرررررفکر کردی من میخوام گله کنم

امشب نمیدونم چی زدم فازم چیهشاید از عوارض ماه شعبانِ


برم بخوابم فکر کنم دل درد از آرتروزگردن به صرفه تر باشه

شب عیدی بیکار شدید دعا کنید درد و مرضای ماهم گم شن برن بلکه یه شب مثل ادم بتونیم بخوابیم



برای یه کاری باهام تماس گرفتن که اونجا باشم 

از قبل قبول کرده بودم.

وقتی اون روز خسته و کوفته داشتم از بیمارستان برمیگشتم باهام تماس گرفتن

گفتن فردا اینجا باش از ۴بعد ازظهر تا۹شب!!!!

یه لحظه جا خوردم!

تا شب!

من چطور برگردم کرج ،تک و تنها!

زنگ زدم به اون دوستمون که اونجا کار میکرد ،وقتی یه حرف بزنم پاش وا میستم حتی اگر برام هزینه داشته باشه،حتی اگر مجبور باشم کل دستمزدم و کرایه بدم

گفتم اولشنگفتید کار تا شب طول میکشه!

گفت ببین احتمال داره عشقت و ببینی

همین بس بود تا غوغایی تو دلم بپا بشه و دیگه هر سازی زدن برقصم

با یه زاری من اونجارو پیدا کردم !

فکر کن خانمه ادرس داد بیا میدون جمهوری کوچه شهیدکشور دوست!!!!

من رفتم میدون ،از هرکس میپرسیدم این کوچه کجاست میگفت نشنیدیم و خبر نداریم!!!

یه برادر دیدم و رک و پوست کنده گفتم داداش من میخوام برم فلانجا گفت برو سوار اتوبوس شو سر فلسطین پیاده شو برو اونجا بپرس.

میدون جمهوری مرکز،این کوچه یه فرعی توشیش تاخیابون اونورتر بود!

رفتیم و نشستیم و اون مسول اومد مارو برد داخل.

حجم کار خیلی بالا بود و اینکه شیش تا چشم داشت من و میپایید!!

این چشما بیشتر اذیت میکرد چون نمیتونستم راحت خودم باشم!!!!

به اون خانم مسول گفتم میشه من برم عشقم و ببینم ؟!

گفت یه کاری برات میکنم.

عشقم اومد.

من بالا بودم و عشقم پایین

قلبم داشت از جا درمیومد

دید اروم و قرار ندارم و مثل اسفند رو اتیشم

گفت برو عشق و ببین زود بیا بالا.

پله هارو سه تا یکی رفتم پایین.

وقتی دیدمش قلبم اروم گرفت.

چقدر دیر عاشقت شدم جانانحسرت روزهایی رو خوردم که دوست نداشتم!

تنها عشق تو بود باعث میشد تاب بیارم این مشکلات و

تااونجایی که میشد از جمعیت رد شدم و رفتم جلو تا ببینمش شاید فاصلم باهاش کمتر از پنجاه متر بود

همونجا نشستم هیچی نمیشنیدم فقط نگاش میکردم

چقدر جذبه چقدر نور چقدر عشق.

قابش هنوز تو چشمامِ ارامشش تمام وجودم و گرفته.

اشکام امونم نمیداد تند تند اشکام و کنار میزدم تا روی یار و ببینم

باید میرفتم سر پُستم،دلم نمیومد بلند شم،انگار که منتظر بودم یه حرف بهم بزنه برم

گفت :هرکسی باید به وظیفش عمل کنه،نه اینکه به مردم بخوادنشون بده،بگه من عمل کردم،باید برای خدا باشه

منم این حرفش و قاب کردم تو قلبم و بلند شدم که برم 

دلم نمیومد .

معنی عشق و دیشب متوجه شدم.

خداشما رو برامون حفظ کنه جان جانانم



امروز میخوام همه حرفای دلم و بزنم برامم مهم نیست چطور قضاوت بشم
وانمود نمیکنم اینجا برام مهم نیست!
این یه صفحه شخصیه
چندوقتیه حوصله دنبال کردن وبلاگ جدید ندارم!!
هر پستی که میخونم احساساتم و میگم و نظر ارسال میکنم
انگار نظر نذاشتن کلاس داره!!!!
یا گذاشتن نظر زیر پست کسی که 4تا نظر بیشتر نداره بی کلاسی به حساب میاد
ولی وقتی یه نفر شونصدتا دنبال کننده داره و 30،40تا نظر داره اونجا نظر میذارن که مثلا ما خیلی خاصیم و با همچین ادم هایی نشست و برخواست داریم
ولی وبلاگی که 10تا دنبال کننده دارو رو دنبال نمیکنیم!
اونی که برترین شده رو پیگیرشیم !!!!
با بعضی ها اختلاف نظر داشتم و نظرم و صادقانه گفتم تهش شد لغو دنبال دو طرفه!!!
یاد گرفتم نظرهام و صادقانه نگم
یه دیدار وبلاگی داشتم کلا ،تهش شد پشیمونی و ترس از دیدار دوباره!و دلم نخواست دیگه کسی و ببینم!!!!از جانب ایشون بود!لغو دنبال زد وقتی پرسیدم گفت نمیخواد خودش و تحمیل کنه!!!!!!!!!!!!!
قضاوت شدم جواب قضاوتشون و دادم گفتم اشتباه فکر میکنید راجبم و اینطور نیست
لغو دنبال زدن و رفتن !
از اعتقاداتم و باورهام نوشتم سخت مخالفت کردن و توهین کردن و لغو دنبال زدن!
دیگه از اعتقاداتم ننوشتم و یا لو ندادم چی تو سرم میگذره و دقیقا به چی اعتقاد دارم!
آدم های مجهول و انگار بیشتر دوست دارن همه!ولی من آدم های مجهول و دوست ندارم 
آدم هایی که نمیخوان خودشون باشن!من خودمم:)
حس و حال هیچی نیست.
تو پیج اینستام که همه فک و فامیلا ریخته بوون تا یه چی میذاشتم اظهار فضل میکردن و یچی میگفتن مجبور شدم همشون و بلاک آنبلاک کنم تا صفحم براشون قفل بشه 
و دیگه ننویسم!
تو دفتر مینوشنم میفتاد دست این و اون مجبور بودم دفترم و هزار جا قایم کنم
برای دل خودم مینویسم نظرهارو میبندم دیگه هم هرجایی نظر نمیذارم 
هرکسی و دنبال نمیکنم هرکس دنبال کننده بیشتری داشت ومی نداره منم دنبالش کنم
وقتی دیدم یکی داره پاش و از گلیمش درازتر میکنه گلیم و از زیر پاش میکشم با مخ بخوره زمین
رک و پوست کنده قرار بود اینجا باعث ارامشم بشه ولی خودش شده یه معضل!مهم نیست معضل و درست نوشتم یا نه و بترسم از اینکه نکنه املاش غلط باشه!ناراحتی هام و مینویسم هرکس شاخک های انرژیش حساسه نخونه!
همینه که هست:)
اینجا خبری نیست هرچی هم دلم میخواد مینویسم:)همینقدر خودخواه
باید یاد بگیرم منم یکم خودخواه باشم و برای خودم زندگی کنم


قرص اعصاب با ادم چیکار میکنه؟؟؟

تو رو بند خودش میکنه بدون اون نمیتونی بخوابی نمیتونی آرامش داشته باشی.

من الان خوبم،خودم میفهمم که حالم بد نیست

دکترها برای ارامش بیشتر و برای اینکه تو اضطراب نباشم 

برام قرص های اعصاب تجویز میکنن!!!!

پنج شنبه شب یه دونه از قرص هایی که تازه داده بودن و خوردم

تا همین دیشب ملک الموت و جلو چشمام دیدم.

جمعه رو کلا روی تخت بودم!هیچ اختیاری از خودم نداشتم مثل یه مرده متحرک .

سرگیجه های وحشتناک و تنگی نفس و تپش قلب

اسم قرص و تو گوگل سرچ کردم دیدم نوشته داروی ضد افسردگی:|

آخه چرااااااااااااااا

فکر کرد به اینکه دارم افسرده میشم افسردم میکنه!!!!

افسرده هم خودشونن!!!کی گفته من افسردم!!!

از این به بعد برم پیش دکتر انقدر شاد و شنگول میشم که از این فکرا نکنه

البته فکر میکنن هرکی ام زیادی شاده مشکل داره=)

میتونم یه کاری هم کنم قرصارو بگیرم آزاد بفروشم

چون بدون تجویز پزشک نمیدن

یه همسایه ای داریم اعتیاد داره مامانش و بیچاره کرده بهتره قرصارو بدم اون بخوره بخوابه موادم نکشهخودش نعشه میکنه

میتونم پول خوبی از معتادا بگیرم.بزنم تو خط فروش

 این پست قرار نبود اینجور تموم شه اما بهش دست نمیزنم

اینم از عوارض داروهاست ذهنم منحرف شده



اسفند96بود تو وبلاگ قبلی نوشتم دلم میخواد سکوت تولدم و پستچی بشکنه!

دختری که خیلی من و نمیشناخت و تازه باهم اشنا شده بودیم اومد و ازم آدرس خواست

جالبه که شک داشت من دختر باشم!این و بعدا بهم گفت:)

شماره تلگرامم و بهش دادم و تو تلگرام باهم چت کردیم و عکس هم و دیدیم براش ویس فرستادم خیالش راحت شد دخترم:)

البته اون موقع هدیش و پست کرده بود *_* و من و غرق محبت خودش کرد

و اینکه یکی از آرزوهام و برآورده کرد.

من هم یه هدیه ناقابلی براش گرفتم بعنوان سوغاتی براش پست کردم

باز من و شرمنده خودش کرد و جبران کرد

و تولدش رود که دلم خواست محبتش و جبران کنم 

بازهم فاطمه من و شرمنده خودش کرد.

کلی باهم چت میکردیم و گاهی بحثمون میشد 

سکوت میکردیم و حلش میکردیم:)

دلم گرفت وقتی دیشب وبلاگش و حذف کرد:'(

وقتی پست هاش و میخوندم لبخند رو لبام مینشست تصورش میکردم

حتی قیافشم تصور میکردم که الان اینجا لب و لوچش چطور میشه.

جات خالیه زود برگرد




تو خواب و بیداری بودم .

خوابه خواب نبودم!بیدار هم نبودم چشمام و نمیتونستم باز کنم.

قبل خوابم یه مداحی گوش کرده بودم از آقای مهدی مختاری به اسم سلام آقا.

غلط گفتم که چیزی توی کاسم نیست.

چی کم دارم؟!تو رو دارم حواسم نیست.

حسابی که آرامش گرفته بودم

گفت چشمات و ببند تصور کن روبروی ضریحی 

سلام آقا، که الان، روبروتونم.

من ایستادم.

زیارتنامه میخونم.

خیلی دوس داشتم این مداحی و 

دقیقا ساعت5صبح بود تو همون حالی بودم که خط اول توصیف کردم

تو رویای خودم رفتم بین الحرمین

رفتم حرم حضرت عباس اباهتش همیشه تمام وجودم و میگیره،تمام وجودم شرمنده و خجالت زده بود،سر به زیر اذن ورود گرفتم

و از حرم اومدم بیرون.

تو بین الحرمین قدم میزدم روبروی حرم امام حسین با خودم میخوندم

سلام آقاااااا که الان رو بروتونم.

رفتم داخل حیاط حرم چراغ های قرمز

ورودی حرم قتلگاست دلم میخواست جیغ بکشم تصورش هم دیوانه کننده بود

یه فضای خالی با نور قرمز جایی که.از اسمش پیداست تحمل ندارم و سریع میرم داخل

حرم یکی از دوستداران اقاست جلوی در زیارت میکنم عاشق که باشی جات پیش خود خودشونه هرکس بخواد امام و زیارت کنه به معشوقه و غلامشون سرمیزنه.

به حال اون آقا حسرت میخورم و رد میشم.

چشمام به ضریح قشنگشون میفته

انگار که بگن بیا تو آغوشم فقط دلم میخواد بری خودت و برسونی به ضریح و دلت آروم بگیره

بعد بری دنج ترین گوشه دنیا و بگی .

 غلط گفتم گه چیزی توی کاسم نیست.

چی کم دارم؟!تو رو دارم حواسم نیست

بعد با یه سرمستی ای روزت و شروع کنی.

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

کاش امسال خدا رزق مراهم بنویسد اربعین پای پیاده سفر کرببلا


من هم مثل خیلی ها ترزو داشتم برم دنبال موسیقی.

اما از یه جایی به بعد که راهم عوض شد و مسیرم به سمت دیگه ای رفت و فکر کردم همه موسیقی ها حرامن این عشق و علاقه رو تو نطفه خفه کرده و نفس را بگفتیم انقدر سرکش و چموش نباشد.

موسیقی مورد علاقم نی بود:) همینقدر قانع

دوستم پیامی فرستاد که جایی کلاس نی هست و دوباره این عشق و علاقه ما شدت گرفت

و این بار ول کن ما نبود:)

همانقدر چموش و سرکش

دگر به حرف ما هم نمیرفت و هرچه گفتیم ای نفس بیخیال ما شو نشد که نشد

به سایت مرجع تقلید گوگولی و نازمان مراجعه نموده و استفتاعات را مطالعه نموده و دریافتیم که نواختن نی از نظر این بزرگوار و عزیز حرام نمیباشد و هیچچچچ اشکالی ندارد

و اینبار به پاسخ نفس لبیک گفته و خداراشاکریم که مارا کمی به ارزوی دیرینمان نزدیک کرد:)

البت که دلم میخواست بوی پیراهن یوسف و ای الهه ناز را بنوازم و در تئاتر های مذهبی بخش نی را به عهده بگیرم

باشد که رستگار گردیم*_*

زنگ زدیم به مرکز و گفتن که باید به حد نصاب برسند و بعد کلاس تشکیل شود.

یاد شنا افتادم=) تابستون ثبت نام میکردم برم استخر شنا یاد بگیریم زمستون زنگ میزدن میگفتن به حد نصاب رسید پاشو بیا=)


خیلی دلم میخووست شب نیمه شعبان شب زنده داری کنم و یه شب به نبودنش فکر کنم

به سالیان سالی که غیبتش و به تاخیر انداختیم 

به گناه هایی که کردم 

به اشک هایی که برای من ریخته شده:'(

به دعاهایی که در حقم کرده

اما افسوس و صد افسوس کسی که 26سال به یاد امامش نبوده چطور توفیق پیدا کنه تو یک شب .

شب نیمه شعبان هم مثل همه شب ها تو خواب عمیقی فرو رفتم

سرم مثل کبک زیر برف بود.

فرداییش رفتم تو شهر سر بزنم ببینم چقدر فضای شهر آمادست برای استقبال

از برنامه ای که شهرداری توی پارک گرفته بود و ملتی که با اهنگ قرص قمر بهنام بانی گلوی مبارکشون و جر میدادن اوضاع شهر مشخص بود

چندتا از مغازه های بزرگ شهر هم افتتاحیشون تو این روز مبارک بود و مردم از سر و کوله هم بالا میرفتن تا یه بن تخفیف نصیبشون بشه.

خیلی ها هم عروسیشون و تو این روز انداخته بودن تا زندگیشون متبرک بشه:/

خلاصه که انگار همه شهر مثل من دیشب تو خواب عمیقی فرو رفته بودن.

شب هم یه دور همی خانوادگی داشتیم و طبق معمول کیکی خوردیم و شادی ای کردیم و نیمه شعبان تموم شد!!!!!

انگار همه شهر یک صدا نیامدنش را فریاد میزدیم.

خودت برای ظهورت دعا کن آقا:'(


ای کاش انقدر فرهنگمون بالا میرفت که میفهمیدیم دختر و پسری که صیغه عقد دائم و خوندن و اسمشون رفت تو شناسنامه هم رسما زن و شوهر محسوب میشن

و اگر این وسط پای بچه ای هم بیاد وسط اون بچه بچه قانونی این هاست و هیچ خلاف شرعی اتفاق نیفتاده!!!!

دوران نامزدی و مسخره بازی هاشم قواعد من در اوردیه!!!

دوستم که یک ماه از نامزدیشون گذشته و باردار شده باید همه کارها رو انجام بده برای اینکه بچه رو سقط کنه و گناه قتل گردنش باشه برای چی؟؟؟؟!!!!

برای دهن مردم،برای ذهن کثیف مردم،برای اینکه بهش برچسب نزنن

برای اینکه برچسب بی حیایی و دریدگی و پررویی تا اخر عمر روش نباشه و اون بچه یه بچه منفور و ناخواسته و پررو نباشه!!!

اون بچه گناهی نداره همه کارهای غیر قانونی و برای افتادن بچه انجام داده ولی بچه نیفتاده

دکترا گفتن اگرهم بچه دنیا بیاد معلول میشه!

داروهای سقط و استفاده کرده و الان دکترا ویزیتش نمیکنن!چون غیرقانونیه!

و اون مونده و یه بچه تو شکمش و داروهای غیرقانونی و استرس و یه دنیا درد

بهش دلداری دادم و گفتم تو هیچ تخلفی نکردی از همسرت باردار شدی این زد خدا هم خیلی منزلت داره ولی متاسفانه ذهن های مردم انقدر معیوبه نمیتونه بپذیره که یکی از نامزدش بارداره یعنی چی!!!!

یکی از اقوام همسر هم این اتفاق براشون افتاد تو نانزدی باردار شد هرکاری کرد بچه نیفتاد،و بچه رو نگه داشت و عروسی گرفتن بچه بعد از تولدش تشنج کرد و مشکل مغزی پیدا کرد بخاطر داروهایی که مادرش برای سقط استفاده کرده بود بچه دیگه رشد نکرد و زمین گیر شد مادرش سن و سالی نداشت مسولیت یه بچه معلول افتاد گردنش و شونه خالی کرد و رفت خونه باباش بچه فوت کرد وقتی خواست برگرده خانواده شوهرش نذاشتن گفتن بچه مرد راحت شدی!!!طلاقش دادن

انسانم ارزوست

برای دوستم دعا کنید



دیشب دوباره راهی بیمارستان شدم!۹شب رفتیم بیمارستان و یک و نیم شب برگشتیم!

دکتر گفت بایدپیش یه متخصص قلب برم،همون دیشب خواستن بفرستنم بیمارستان رجایی که با اصرار خودم اومدم خونه و گفتم فردا میرم پیش دکتر قلب:)

سه تا امپول بهم زدن و پنج تا قرص دادن!حسابی خوابم میومد

خوابیدم و برای اولین بار تو زندگیم خواب عمو رو دیدم!البته قبلا هم یه بار تو خواب دیدمش ولی در حد چندثانیه و در حد یه نگاه!

ولی اینبار فرق میکرد!

تو شلمچه بودم ،عمو سوار هلی کوپتر بود رفتم هنوز از روی زمین بلند نشده بودرفتم و اصرار کردم که میخوام عموم و ببینم وقتی پیاده شد بغلش کردم

هنوز هم حس میکنم تو بغلشم.

حسابی که بوییدمش و بوسش کردم و اشک ریختم و قربون صدقش رفتم 

گفتم عمو یه چی یادم بده مثل کیمیا باشه

یه دعا یادم داد که اگه بخونمش میاد پیشم همیشه منه گیج حفظش نکردم!تو کاغذ نوشتمش

دوباره بغلش کردم

گفت این صدام لعنتی و میبینی جوون هامون و داره میکشه پدر ملت و دراورده 

هر وقت این دست از سرمون برداره میام برای همیشه پیشتون

تا نکشمش نمیام!

انگار منم تو سی سال پیش بودم

هم رزماش اومدن صداش کردن و گفتن باید بریم.

من التماسظون میکردم که بذارید عمو پنج دیقه پیشم باشه

فرماندشون اجازه داد و دوباره من عمو رو بغل کردم

وقتی از خواب بیدار شدم مثل همیشه نبودم!

دیگه قلبم درد نکرد نفسم نگرفت آرامشی که الان دارم خیلی وقت بود نداشتم

دروغ نگم خیلی وقت بود سرخاکش نرفته بودم و تا خونه با قاب عکسش حرف نزده بودم

این بار خودش اومد بالای سرم.

خوب میدانی که اوضاع دلم مطلوب نیست.

عموی من قشنگ ترین عموی دنیاست


یکی از اقوام بیماری ای بی داره 

قبلا لاجبش نوشته بودم یه پسر ۱۳سالست و خیلی اهل دلِ

از اون ها که بوی خدا میدن.

هزینه های درمان این بیماری خیلی بالاست 

خودم شاهد بودم پدرش کامیونش و فروخت خونش و تو تهران فروخت تا بچش بتونه راحت زندگی کنه و همه اینها خرج پانسمان های این پروانه ای نازنین شد

از بچگی تعزیه خون بود

پیرش نذر سلامتی پسر هرسال تعزیه برپا میکرد

ابولفضل آرزوی سفر کربلا داره.هرشب جمعه تو اینستا پست میذاره و از ارزوش میگه

ادم های خیر اطرافم زیاد هستن الحمدالله

امروز تو این فکر بودم که آرزوی ابولفضل و بتونیم براورده کنیم 

دلم میخواد کمک هزینه جمع کنم برای سفر کربلای ابولفضل یا امام حسین خودت مدد کن

به فامیل و دوستام میگم هرکس اندازه توانش کمک کنه .

برای سفر اربعین خودمون هم از الان قرعه کشی ثبت نام کردم اگه محمد راضی بشه خودمون از سفر صرف نظر کنیم و هزینش و بدیم برای این پسر

یا امام حسین خودت نظر کن


با همسر قهر بودم!نگم چرا،شما هم نپرسید:)

میخواستم حرصش بدم هیچکاری به نظرم نمیرسید

خواستم از خط،قرمز خودم عبور کنم عکسم و گذاشتم پروفایلم

یهو دیدم تلفن خونه و موبایلم همزمان داره زنگ میخوره

دو دستی شمارم و میگرفت جواب میدادم فحش بود،که نثارم میشد

با ریلکسی سیم تلفن و کشیدم و گوشی و خاموش کردم

پیام های التماسش میومد که ازم خواهش میکرد عکسم و بردارم

خودمم موافق این حرکت نیستم!یکی از دوستام که همسرش تبعه آمریکاهم هست و قراره برن آمریکا زندگی کنن و خیلی ازادانه عکساش و تو اینستا میذاشت

یکی همه عکساش و برداشته بود و یه پیج با یه اسم دیگه زده بود و مخ ملت و میزد و دوست میشد و کلی کثافت کاری دوستم خودکشی داشت میکرد که همه بیاید این و بلاک کنید بعد اونم از خودش عکس نذاشت

همسر ما که از خطه شمال کشوره و ریلکس تر هم تشریف دارن 

عروسی هاشون همه پارتی و خونه های اقوامشون مشروب سرو میشه داشت سکته میکرد با گذاشتن عکس پروفایلمان☺(منظورم به روابط آزادشون بود)

من موندم پس چطور این همه ملت عکساشون ریخته کف اینستا و تلگرام مردای اینا هیچی بهشون نمیگن

از ۸صبح رفت رو مخم ۸شب برداشتم


شماهم با گذاشتن عکس مخالفید؟

به یه دکتر طب سنتی دو روز قبل پیام دادم از شانس امروز جوابم و داد خودم داشتم از خجالت اب میشدم که عکس پروفایلم خودمم به این وضوح بعد یه اقا داره میبینه 

دلم میخواست طبیب رو بلاک کنم


دلم دوتا گوش شنوا میخواد بدون قضاوت شدن

کسی حرفام و بشنوه و سکوت کنه

یکی مثل خانم دکتر 

حیف که سرش خیلی شلوغه و هربار زنگ میزنم وقت مشاوره بگیرم برای دوماه بعد وقت میدن وقتی که دیگه حرفی برای گفتن ندارم.

حرفام همه بغض شده تو گلوم.

دلم میخواد برم تو بلندی فریاد بزنم.

دوست دارم داد بزنم بگم 

خدا منووووووووووووو ببین این زندگی رویای من نیست

ببین جوونیم چطور داره به باد میره

ببین شب و روزام درگیر دوا و دکتر و دارو شده

ببین دارم با مردی زندگی میکنم که هیچ علاقه ای بهش ندارم

ببین چقدر اذیتم میکنه و غصه این از دوا دارو بدتره

ببین تو وضعیتی گرفتارم 

خدا مننننووووووووو ببین

به پیر به پیغمبر کم اوردم

گفته بودن اگه ادای صبر و در بیاری صبور میشی

من اداشم در اوردم مثل اونا نشدم دیگه نمیتونم ادا درارم

خستم

خسته


این روزا هرکس من و میبینه عکس العملش اینه:

اونها: سلام

من:سلام خوب هستین؟

اونها:وااای چقدر لاغر شدی

یکی این و بهم نگه شک میکنم که نکنه مشکل بینایی پیدا کرده

من باید بپرسم شما چشمات ضعیف نیست؟؟؟؟

خودم از حلقه ازدواجم میفهمم که از انگشتم سُر میخوره

و لاغری به شدت با چهرم رابطه مستقیم داره وزنم هرچقدر بیاد پایین از زیباییم کاسته میشه

چون گونه هام کلا اب میشه و این گفتن ها هربار یادواری میکنه که چقدر زشت شدم

چو عضوی به درد اورد روزگار دگر عضو هارا نماند قرار دقیقا منم

برای روده هام قرص میخورم قرص ها معده مبارک و نابود کرده

از طرفی وزن کم میکنم و به شدت اُفت فشار دارم فشار نرمالم الان ۹ِ

از اون ور ضربان قلبم بالاست و تپش دارم اونم گفت عوارض داروِ قرص های تپش قلب هم خودش فشار و میاره نایین ا ننیتونم قرص تپش بخورم دکتر قلب برام اکو نوشتامیدوارم قلبم سالم باشه☺

داروها ویتامین بدنم و میکشن و کمبود ویتامین دارم.سر گیجه های مداوم

بی خوابی دارم اصلا یه وضعی

یکم که کار میکنم میفتم زمین و با کفگیر باید از زمین بلندم کنن

تصمیم داشتم روزه هم بگیرمخدایا غلط کردم تصمیم گرفتم برای خودم.

نظری کن به تنم حال تنم خوب شود

خدایا شکرت چهارتا عضوم حداقل سالمه



چند سالی میشه مریضی های مختلف دچارم اما حداقل یه روز درمیون روزه میگرفتم ولی امسال یه روزم نمیتونم روزه بگیرم

همون خدایی که روزه رو واجب کرده، برای فرد بیمار حرام کرده. 

خوش بحالتون که میتونید از لحظه به لحظه این ماه استفاده کنید. 

ماهم وقت سحر و افطار حسرت میخوریم و سیر میشیم. 




بسم رب الشهدا

دیشب تو ماشینش نشسته بودیم و کارمون طول کشید. 

میگفت برام عجیبه چرا این درست نمیش:-[

وسط کار گوشیش زنگ خورد!

سلام علیکی کرد و گفت میشه5دیفه دیگه زنگ بزنی!!!

که گفت من اونورم!!!

از حرفاشون متوجه شدم که تماس از سوریه است. 

چشمام پر شد و التماس دعا گفتم. 

بهش سپرد که به اسم دعا کنه

آلاء بنت مریم

حس خیلی خوبی داشتم که یکی تو حرم بی بی اسمی از من کمترین ببره 

خوش بحال پسرا که میتونن برن سوریه

چقدر به این التماس دعا نیاز داشتم

پ ن:حالا که امروز ماه رمضون نشد و خدا فرصت داد مناجات شعبانیه رو حتما بخونیمشده چند فراز. . اما بخونیم


من اینجا همه چیز و راجب خودم مینویسم 

و خود خود خودمم!!!

بدون ترس از قضاوت مینویسم چون هیچکس من و نمیشناسه!!!

ولی امشب ترسیدم که شناخته شده باشم و کسی تو دنیای واقعی من و بشناسه!!

چرا ترسیدم!!!!

چون اینجا راحت به گناهام اعتراف کردم و خودم بودم!

چقدر بد که کسی از خودش بترسه!

من امشب از خودم ترسیدم!

پس حتما نقصی دارم و باید دنیای واقعیم و قشنگ تر بچینم طوری که اگر یک روز شناخته شدم انقدر ترس وجودم و نگیره!

خدایا من و به خودت برگردون

و جعلنا للمتقین اماما


یا رزاق

امسال تا خرداد باهامون قرارداد نوشتن

و از فروردین اقای همسر غصه خرداد و داره میخوره که من خرداد چه کنم

و انقدر به فکر منه تنها غصه نمیخوره به منم غصه میده!

واقعا شرایط سختی داریم. امنیت شغلی نداریم

و تو این ولوشو کشور بیکاری و کجای دلمون بذاریم

خدا لعنت کنه همه اونهایی که امید و از جوونا گرفتن!

بهش میگم صبر کن ببینیم خرداد چی میشه

این یه سال کلی بهش گفتم بیا برو یه حرفه یاد بگیر 

چهارسال از زندگیمون میگذره و سه سالش تو فقر بودیم!!! بیکار بود

یه سالی سرکار میرفت و دلم تازه داشت خوش میشد که زمزمه تعدیل نیرو از سر سال پیچیده

هر حرفی ام میزنم که اروم بشه بدتر عصبی میشه!!! تقصیر من چیه این وسط!!!

تکلیفم چیه!!! 


مبهم بهم زنگ زد حالم و بپرسه

گوشی و داد دخترعموش(خیلی شیرین زبون بود فکر کنم چهار پنج ساله بود) 

منم خیر سرم اومدم صدام و بچگونه کنم

صدام و نازک کردم کلی باهم حرف زدیم گوشی و داد به مبهم گفت چقدر صداش عجیب غریب بود!!!

برگشته میگه صداش شبیه هیولاهای مهربون بود

من=))

هیولای مهربان(^o^)


نوه عموم دوازده سالشه و دوسال دیگه روزه براش واجب میشه
(اقا پسرها چهارده سالگی مکلف میشن، پونزده سالگی قمری که میشه چهارده و خورده ای شمسی) خلاصه
از روز اول ماه مبارک روزه هاش و گرفته
حتی اول ماه که گفتن اخر شعبانِ پیشواز رفت هرکس به این پسر رسید گفت برای چی از الان روزه میگیری؟!؟ 
حتی چند نفر برخورد سختی داشتن و میگفتن خدا واجب نکرده تو برای چی باید بگیری و کارت اشتباست هیچ جوابی نمیداد فقط میگفت من روزه رو دوست دارم و لذت میبرم. 
امشب که افطاری جمع بودیم خونه خواهرم سر سفره افطار باز بحث شد که تو دیگه روزه نگیر، مامامش گفت ما برای سحذی بیدار ش نردیم که امروز و روزه نگیره، بدوندسحری گرفته!!! 
و من ازش طرفداری کردم و گفتم چیکارش دارید!!!
وقتی تواناییش و داره، گفتم التماس دعا داداش، از بچگی نوه های عموم من و آبجی صدا زدن و منم وقتی میخوام خیلی باهاشون صمیمی شم داداش صدا میزنمش
نگاه کرد و گفت ابجی ناراحت نشیا من بخاطر سلامتی تو نذر کردم و روزه گرفتم از ذوقم چشام پر شد و دلم غرق امید شد و زدم به قفسه سینم و گفتم الهی ابجی فدات بشه قربون دل مهربونت برم
همونجا از ته دلم از خدا خواستم بحق این نوجوون دوازده سالِ که انقدر دلش دریاست و 16ساعت گشنگی و تشنگی و تحمل کرده به امید شفای کسی که بهش از بچگی گفته آبجی،خدایا بحق این نوجوون نگاهی کن به این درمانده

از منفی نگری بدم میاد!

از فضولی تو زندگی مردم و سرک کشیدن و قضاوت کردن هم همینطور:(

ولی انگار این روزا دارم همین کار و میکنم!

راجب ادم های اطرافم مینویسم!

چند وقتیه عجیب دارم به تربیت بچه فکر میکنم 

به بچه های اطرافم نگاه میکنم و روش های تربیتی و پدر مادرها. 

به تربیت نسل خودمون بچه های هفتادی که همیشه مظلوم بودن تو تاریخ:|

یادمه یه دهه شصتی تو سن و سال من خیلی عزت و احترام داشت و روش خیلی حساب میکردن ولی یه هفتادی25ساله رو حساب نمیکنن=)

خیلی مسولیتی بهمون نمیدن 

بگذرد!

سعی میکنم از خودم بنویسم و از شیوه تربیت پدر مادر خودم و خودم و انالیز کنم! خدایا ببخش

پیامبر یه حدیث دارن که مانع خیلی از قضاوت های من شده

دررعجبم از کسی که خار را در چشم دیگران میبیند و شاخه را در چشم خودش نمیبیند!!!

مواظب شاخه های تو چشم خودم باشم! 


رو بدن پسرش تتو کرده!!!!عکسش و فرستاده!!! 

بچه تازه 9سالشه!

شاید اگر بزرگ شه دلش نخواد رو بدنش طرح باشه و یا اصصصلا اون طرح و دوست نداشته باشه!!!! و یا بخواد رشته ای تحصیل کنه یا جایی کار کنه که همین تتو مانعش بشه!

برای سلامتی هم مضره! 

بخدا قسم ماها صاحب بچه هامون نیستیم!!!!

به بهونه روشنفکری گند میزنیم به اینده بچه هامون!!!

دلم میخواد یچی بهش بگم ولی جلوی خودم و میگیرم. 

خدایا خودت به بچه ها رحم کن 

پدر مادرامون دارن به کجا میرن.



چقدر این اهنگ قشنگه

دریافت

پر از حس امید و عشق و اعتماد به خدا بود .

برای خودم تجویز کردم روزی بیست بار این اهنگ و بشنوم

انقدر عاشقِ تو هستم که خودم و دست خودت بسپارم

حال من باید از این بهتر شه من به این معجزه ایمان دارم.

توی تاریک ترین روزامم من و هر گوشه دنیا دیدی.

من برم تو اوج آتیشم مطمئنم تو نجاتم میدی

نگران منی. 

حالت و از چشمات میخونم

نگرانم نباش

#حال_من_خوب_میشه_میدونم


#معجزه

برای شادی روح #بهنام_صفوی عزیز فاتحه ای نثار کنیم

پ ن:چطور میتونم اهنگ و بذارم! موفق شدم لینکش و بذارم خود اهنگ و بخوان بذارم صفحه چه کنم؟

تو اینستاگرام هم یه پیج زدم امروز تا خاطراتم و اونجا بنویسم

دوست داشتید اونجا دنبالم کنید

شاید همونجا بمونم و اینجا برنگردم

@ala_ibd



سر ظهر برای مامان مهمون اومد میدونستم بابا خونست و داره استراحت میکنه دعوتشون کردم طبقه بالا خونه ی خودم

بچه دومش تازه متولد شده بود، دختر همسایمونِ اومده بود خونه مادرش، گویا تشریف نداشتن اومد خونه ما تا مامانش بیاد. 

بچه اولش یه دختر پنج ساله بود و بچه دومش پسر یه ماهه:)

کلی درد و دل کرد و گفت مادرشوهرم خیلی بهم سرکوفت میزد که پسر ندارم و بچم دختره!!!!

دخترم و اصلا دویت ندارن!!!! دخترش هم داشت این حرف هارو میشنید!!!

دست کشیدم رو موهای دخترش و گفتم دخترت فرشتست خانمه خیلی هم نازه اونا هم شوخی میکنن 

و گرنه دختر به این ماهی مادرش شروع کرد دوباره درد دل کردن، به ترکی گفتم بیلیر نمنه دییسن! ،بوجور دمه اوشاق یانینجَ

بچه میفهمه چی داری گیگی پیش بچه اینجوری نگو!! نگو بچه ترکی حالیش میشه!!!!

خلاصه که کلی حرف زد و بچه شنونده بود بلند شد بره بیرون گفت برم ببینم ننه اومده مادره فحش های رکیک داد به بچه!! ت.خ.م سگ  توله گمشو بیا تو!

من و مامان هم لبمون و گاز گرفتیم!!! منم به شوخی گفتم مادر یکم لطیف تر فحش بده گفت بخدا اعصاب برام نذاشته!!! گفتم حرفای ما بدرد این بچه نمیخوره روحش ازار میبینه فقط! میخواد بزنه بیرون. بلند شد یه بش از دست بچه گرفت کشید اورد نشوند کنار خودش! بچه گریه هم نکرد!!!! پوست کلفت شده بود.

دخترش که بالاخره رفت ببینه ننه اومده یا نه طاقت نیاوردم گفتم تو رو خدا باهاش اینطور رفتار نکن. 

گناه داره،گفت اعصاب ندارم و بهونه اورد!!!

از وقتی رفته فکرم پیش اون بچه طفل معصومِ

چرا نسل ما باید با بچه اینطور رفتار کنه!!!

بچه هایی که قراره اینده ساز بشن قراره تو رکاب امام زمان باشن. 

چرا فکر میکنیم وقتی بچه رو دنیا اوردیم هرطور خودمون دلمون بخواد میتونیم باهاش رفتار کنیم!!!

صاحب بچه نیستیم  بچه ها امانتن دستمون. 

کاش امانتدار خوبی باشیم

اگر خودم بچه نمیارم برای اینه که حس میکنم هنوز صلاحیت پدرمادر شدن و نداریم!

خدایا خودت مواظب بچه ها باش و هدایتشون کن


خبر فوت هر جوونی هرجای دنیا به گوشم برسه قلبم درد میگیره. 

چشمام نم ناک میشه 

اگر یه درصد اون جوون و بشناسم متلاشی میشم

اگر با اهنگش اشک ریخته باشم دیگه هیچی 

الهییییییی 

چقدر آهنگ الهی و اهنگ امام رضا رو از این خواننده عزیز دوست داشتم. 

برای بار دهم پلی میشه اهنگ. 

الهی دلت نگیره از سیاهی 

بگو بگو که رو براهی.

تبر فوت جوون و که میشنوم با خودم تکرار میکنم 

شاید نفر بعدی منم


من هرگز کسی شبیه به خودم را ندیده ام

هرگز کسی شبیه به خودم را نداشته ام!

ولی گاهی به این فکر کرده ام که چه خوب بود اگر یک نسخه ی دیگر هم از من وجود داشت.

یکی که تکرار دوباره ای از من باشد، دست ها، چشم ها، نگاه، لبخند و رفتارهایش؛ درست شبیه به خودم باشد و هرجا که رفت، با من اشتباهش بگیرند.

کسی که می شد افکار مشترکمان را روی هم بریزیم و فکری اساسی به حالِ جهان کنیم.

شاید اگر دوتا بودیم، زورمان به همه چیز می رسید، شاید اگر دوتا بودیم، هیچ کس حریفِ آرزوهایمان نمی شد، با هم دست به کار می شدیم و تمام دیوارهای شهر را رنگ می زدیم. با هم می رفتیم و برای تمام آدم های غمگینِ جهان چای می بردیم، کنارشان می نشستیم و آرامشان می کردیم. باهم حرف می زدیم، باهم قدم می زدیم و پا به پای هم، دیوانگی می کردیم.

من برای ادامه ی راه، یکی شبیه به خودم را کم دارم؛ تنهایی زورم به آرزوهایم نمی رسد، تنهایی برای تمامِ هدف هایم زمان و انگیزه ی کافی ندارم

امروز به این فکر کردم که دوقلوها باید آدم های خوش اقبالی باشند.

به معنای واقعی، یکی هست که هوایشان را دارد، عاشقانه دوستشان دارد و آنها را عمیقا می فهمد. اگر خدا از من هم یک نسخه ی دیگر آفریده بود؛ آنوقت تنهایی ام را با کسی پر می کردم که ارزشش را داشت، کسی که شبیه به خودم بود، افکار عجیبم را می فهمید و با هم می نشستیم، چای می خوردیم و بحث های فیلسوفانه می کردیم.

کسی که نیازی نبود خودم را برای نگاه های لبریز از سوال و ابهام او تشریح کنم 

کسی که اگر بود؛ با تمام شباهتش با من، منحصر به فرد ترین آدمِ زندگی ام می شد.

امروز ۱۲ مِی ، روز جهانی دوقلوهاست❤️

دو قلوهای بیان مریم و نفس عزیز روزتون مبارک خوشبحالتون


رفته بودیم پارچه فروشی 

دودا خانم داشتن کنار ما خرید میکردن نفهمیدم حرفشون چی بود! خانمه گفت پسرم روزست

یهو اقای فروشنده گفت ای بابا روزه چیه!!!

اینارو ا از خودشون در آوردن!!

"کی گفته باید روزه بگیریم منم پریدم وسط حرفش و گفتم خدا گفته

گفت کجا گفته گفتم تو قران گفت کجای قران

زمانی که قران حفظ میکردم این ایات و کامل حفظ بودم

گفتم کتب علیکم الصیام 

گفت خدا نگفته نخورید گفته خود داری کنید

گفتم صیام یعنی روزه

بعد گفت قبل از ما مگه روزه میگرفتن !!اصلا برای چی باید روزه بگیریم

مغز بیشعورم راهنماییم نکرد ادامه ایه رو بگم!!!

تو ادامه ایه میگه

أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ،
 اى اهل ایمان ! روزه بر شما مقرّر شده ، همان گونه که بر پیشینیان شما مقرّر شد ، تا پرهیزکار شوید. (سوره بقره آیه 183)

همین یه ایه جواب سه تا سوالشم میداد!!!اخرش گفتم ببینید کسی که پذیرفتن دستورات خدا براش سخت باشه کلا زندگی براش سخت میشه!حرف همسر و پدر و بقیه رو هم نمیتونه بپذیره!!! گفت فرق حیوان و انسان تو همینه! 

گفتم ولی کاش تهش به این برسیم که خدا درست گفته 

نه اینکه فکر کنیم اعوذبالله از خدا بیشتر میفهمیم! 

امروز تاسف خوردم به بیسوادی خودم به اینکه چرا ایات کلیدی قران و حفظ نیستم!!!چرا انقدر از قران فاصله گرفتم!! 

چرا الان که انقدر دین مورد ظلم قرار گرفته و چپ و راست دارن تخریبش میکنن من انقدر بیسوادم!!

باید مطالعات دینیم و بالا ببرم!

همین قران و نهج البلاغه رو باید بطور جد دنبال کنم  



چشم امیدم به این شبهاست. 

میلاد امام حسنِ امشب

این اقا خیلی کریمِ فکر میکنم تحبس الدعا شدم

شبهای احیا فراموشم نکنید

دیگه نمیگم دارم چی میکشم از دست این بیماری

امید و ارزوهام. 

مفصل هام. 

پوستم. 

چشمام. 

کلیه هام. 

اعصابم. 

معدم

کبدم

کلیه هام

همه رو دارم دونه دونه از دست میدم

خدایا رحمی کن 

نمیگم رحم نداری من لیاقت رحمت و ندارم. 

بحق کریم اهل بیت امب یه نگاه ویژه بهم کن


خیلی دلم میخواست یه چیزی راجب این اتفاقی که تو دانشگاه تهران افتاد بنویسم

یا بیام از حجاب دفاع کنم

و یا با بی حجابی برخورد کنم!!!

اینجا دقیقا چه اتفاقی میفته؟

دو گانگی اتفاق میفته! بی حجابا و با حجابا

با حجابا کیان؟ چادری ها

بی حجابا کی ان؟ مانتویی ها

خانم ها از این دو دسته خارج نیستن 

پس خودمون مقابل هم قرار میگیریم. 

چیزی که هدف دکتر نیلی ها(رئیس دانشگاه تهران) و امد نیوزه

از اب گل الود ماهی بگیرن

ماها رو به جون هم بندازن و به ریشمون بخندن!!!

از یکی از دوستانم که دانشجوی نمونه دانشگاه تهرانه و یکی از دخترای کارکشته بسیج دانشگاست موضوع رو پرسیدم

گویا اصلا مسئله سر حجاب نبوده!

چتدهامون و میذارم البته خیلی حرف ها زدیم خلاصش و میذارم


از طرفی بحث اختیاری بودن و تو دانشگاه راه میندازه بعد گشت ارشاد میذاره جلوی در دانشگاه که گیر بدن به دانشجوها از اونور تا ساعت 12گیت دانشگاه باز میمونه کلی پیرزن از نماز جمعه میریرن تو دانشگاه که از حجاب دفاع کنن

از اونور کلی اراذل میریزن دانشگاه از اینورم دانشجوها و از اونورم ه دیگه نگم 

و دعوا شکل میگیره دانشجوها سر مسئله حجاب مشکل نداشتن و مشکلشون با گشت ارشاد بوده و تجمع داشتن و این وسط مثل همیشه یه عده سو استفاده کردن تا فضارو متشنج کنن. 

بازم نمیدونم حقیقت هنین باشه یا نه!!!

خدا اگاهه به همه امور. 

ولی ماهم باید بصیرت داشته باشیم


به شدت انسان گریز شدم!

حس میکنم خیلی از خدا دور شدم و اینهمه دل مشغولی و سرگرم شدن تو فضای مجازی من و از اصل وجودم دور کرده

مدت کوتاهی اینجا رو غیرفعال کردم

اینستارو حذف کردم

تلگرام و حذف کردم

اما چون به پناهیان نیازمند بودم بله نصب کردم

اینستا کاری برام پیش اومد دوباره نصب کردم

اینجا محتاج دعا بودم و برگشتم التماس دعا بگم

انگار فضای مجازی جزئی از زندگی ما شده

جز جدایی ناپذیر!!!

حالا که انقدر بهم وصله چرا اینجا از خدا ننویسم

دلم میخواد من بعد از خودم چیزی ننویسم

و این بشا باورم که همه چیز خداست 

و اینجا بشه دلنوشته های من به خدا. 

و با نوشتن خودم و سبک کنم و خودم و تمرین بدم که بیشتر با خدا حرف بزنم. 

الهی باقی بقای تو



قبلا راجع به برادرزادم نوشته بودم که تفاوت اندام داره. 

شاهین ایزدیار قهرمان پارالمپیک شنا که پارسال شش تا مدال طلا اورد و اگر دیده باشید دستش شبیه ایشونه

چند روزه پیش که رفته بود کوچه بازی کنه یه پسر بچه ای مسخرش کرده بود و گفته بود دستش مثل پا میمونه و بهش خندیده بودن:'(

اون یکی برادرزاده که میبینه میره بچه بیشعور و میزنه!

مادر بچه میاد و گوش برادرزاده من و میپیچونه!

در اخر هم اونی که تفاوت اندام داره و حسابی از این قضیه ناراحت بوده یه مشت به شکم بچه میزنه و بچه میخزه روی زمین و میگه حال کردی دستم چقدر زور داره!!!!! 

اومدن خونه و این قضیه رو برام تعریف کردن

نگاهی به بچه کردم و گفتم تو بهش چی گفتی؟!

گفت بهش گفتم آشغال عوضی!

با حرص هم گفت!!! 

نمیدونستم باید به یه بچه پنج ساله چی بگم تو اون لحظه! 

فقط گفتم همه ادم ها شبیه هم نیستن بعضی قهرمان ها رو خدا اینجوری افریده . تو یه قهرمان قراره بشی خودش گفت مثل شاهین و چشماش چهارتا شد

وقتی اولین بار شاهین ایزدیار و تو تلوزیون دید خیلی خوشحال شد که شبیه یه قهرمانه و فهمید تنها نیست. 

من نگران این حجم از ببشعوری بچه هایی هستم که سالمن 

خواهشا پدر مادرها به بچه هاشون توضیح بدن که همه ادم ها مثل هم نیستن و بعضی ها دارای تفاوت اندام هستن و یاد بدن به بچه هاشون که همه رو محترم بشمارن. 

خواهشا بچه هاتون و تربیت کنید 

فرزند بی تربیت شما نه تنها به خودش اسیب میزنه بلکه به روح خیلی های دیگه هم ضربه میزنه. 

نمیدونم امیر ما چقدر قراره حرف بشنوه و مسخره بشه 

امیدوارم از حجم این همه بیشعوری کاسته بشه. 

خیلی ناراحتم از این قضیه خیلی. 

با برادرش کلی صحبت کردم که اینجور مواقع بچه هارو نزنه ولی تو کلش نرفت گفت تحمل ندارم ببینم داداشم و مسخره میکنن گفتم راهش این نیست مردم و بزنی اون وقت تو با اون ها فرقی نداری 




 

من و همسر تصمیم گرفته بودیم این سفر و دوتایی بریم

اولین بارمون نبود، میدونستیم این سفر چقدر سختی داره

گم شدن داره، خستگی داره، معطلی داره

افراد بیشتر دست و پا گیرن! و اینکه یه سفر معنویِ اگر روحیاتت با طرف مقابل مج نباشه قوز بالا قوز میشه

از طرفی حرف های حاج آقا پناهیان که میگفت ما تو کار تیمی ضعیفیم و هیئتی و جمعی برید زیارت!!!! ولی باز ترجیحمون به سفر دونفره بود

القصه ما قصد سفر کرده بودیم و هرکس میگفت بیاید با ما بریم یجور میپیچوندیم

چند روز مونده بود به سفر پسرعمو تو هیئت به مستر پیشنهاد داد گفت خانم منم ببرید!!!!! خانمش یه زن ناز نازی و کم طاقت

مستر هم گفته بود مانعی نداره، امسال میگن خطرناکه فقط

گفت هرچی شد پای خودش شما فقط همراهش باش بعنوان یه اقا

خواهر هم اون شب تو هیئت بود و متوجه شد عروس عمو میاد رفت رو مخ دامادمون که بذار منم همراشون برم!!!! داماد هم خواهرم و سپرد به ما

خواهر هم به شدت عصبی و کم طاقت

فاتحه خودم و همینجا خوندم و گفتم اشکال نداره بذار تو این راه افراد بیشتری بیان ،ماهم بانی خیریم

خودم و با این حرف ها اروم کردم

میدونستم با این دوتا کارم زارِ

فرداییش دوستم سحر بهم پیام داد که میخواسته بره کربلا با مادرش و کسی و پیدا نکرده

گفتم ببین ما سه تا خانمیم با همسر من اگه خواستی با ما بیا

سحر هم خوابگاهیم بود با روحیات هم اشنا بودیم، سحر یکم حساس بود فقط

مادرش هم روانشناس بود و خانم فهمیده ای، برادر سحر هم که پسر17ساله ای بود همراهشون بود

ددست همسر هم اولین بارش بود میخواست بره و تنها بود خیلی التماس همسر میکرد که همراه ما بیاد اما اون و دیگه قبول نکردیم

دم دمای رفتن بود که پسرعمو شروع کرد پیشنهاد دادن

ما دنبال بلیط بودیم پسرعموم پیشنهاد داد از مرز خسروی بریم

مدیونید اگه فکر کنید پیشنهادش با زور بود، و تا قانع نمیکرد و حرفش و به کرسی نمینشوند پا پس نمیکشید! بعد از نیم ساعت توجیه کردن و بحث کردن و فانع کردن در اخر میگفت من فقط پیشنهاد دادم

خلاصه که با پیشنهادات ایشون دو تا آژانس گرفتیم ما رو تا مرز خسروی ببره

چون تعدادمون هفت نفر بود به دوست همسر هم زنگ زدیم با ما بیاد تا دوتا ماشین پر بشه و کرایه کمتر بشه!

خلاصه راه افتادیم و نگم تا دم اخر اژانسی که من هماهنگ کرده بودم و لغو کرد و خودش بابای دوستش و گفت بیاد و ماشینش خراب بود و کلی وسط راه معطل شدیم!!!

ماشینی که ما توش بودیم و اون رزرو کرده بود 50تومن کمتر قرار بود بگیره!

از یه بیراهه رفت که مسیرمون نزدیکتر شه افتاد تو یه چاله و فلاکس آبجوش برگشت رو پای همسر!!! و همونجا پوست پاش کنده شد، محل مسح پا کامل سوخت و مقداری از کف پا

خلاصه رفتیم خسروی هفت صبح پشت اولین گیت بودیم یه ربع به هشت در باز شد و ساعت 4وارد خاک عراق شدیم!!!! بدترین و مزخرفنرین مرز ایران

همه تبلیغات که مرز خلوته و خیلی خوبه دروغ بود 

برای خانم ها یه گیت برای خروج بود، هزار نفر همزمان میخواستن از یه در خارج بشن

شرته شرطه های عراقی هم مثل سگ (واقعا مثل سگ، توهینی نمیکنم، توهین یه سگِ) وایساده بودن اونجا و زن هارو چهارتا چهارتا میگرفتن پرت میکردن تو

به روده های من فشار اومده بود داشتم غش میکردم که به زور خودم و رسوندم به در و یه حیوون عراقی من و دو دستی از دوتا بازوم گرفت و مثل حیوون پرتم کرد داخل

بدترین صحنه زندگیم بود، وقتی اون قول بیابونی ها داد میزدن حَرِررررررک چهارستون بدنمون میلرزید. 

ذره ای غم اُسرا رو درک کردیم من تمام مسیر یاد خانم رقیه بودم

خدا لعنتشون کنه الهی

خلاصه با یه بدبختی دونه دونه از مرز خارج شدیم و اونور همگی زدیم زیر گریه و یه روضه الشام الشام الشام برای خودمون خوندیم و خون گریه کردیم و منتظر مردامون بودیم و نگران این بودیم سر ساعت4مرز بسته میشه

در خروج خانم ها و اقایون فرق داشت

محمد شلوار چیریکی پاش بود برگردونده بودنش که شلوارش و عوض کنه

خلاصه با سلام و صلوات بهم رسیدیم و راه افتادیم و ماشینای خسروی میبردن ترمینال بغداد، اتوبوسای واحد صادقیه اومده بودن هشت هزار دینار عراقی به پول ما میشه هشتاد، جالبه اتوبوسای ایران هم همون هشتاد تومن و میگرفتن! اتوبوسای درجه1اونا هشتاد میگرفتن اتوبوسای پلاستیکی و داغون ما هم 80

همه کیسه دوخته بودن برای این سفر، دولت امسال خوب پولی به جیب زد! 

رفتیم بغداد توفیق اجباری نصیب شد رفتیم سامرا رو زیارت کردیم. 

اخ که من چه شبی بود. 

به همه خستگی ها و مشقت هاش می ارزید. خستگی مرز و بغداد و تشنگی از تنمون در رفت

جایی بودم که محل زندگی امام هادی و امام حسن عسکری بود

محل شهادتشون محل تولد امام زمانم

محل غیبت امام زمانم

سه امام معصوم اونجا نفس کشیدن زندگی کردن عبادت کردن

امام زمانم امام زمانم امام زمانم. 

تو حیاط سامرا پسربچه هارو نگاه میکردم

تصور میکردم امام زمان اینجا حضور دلشته و کودکی کرده. 

آخ سامرا. 

خداییش این روسری انداختنا روی ضریح چه معنی میده!!!

خیلی حرکت زشت و دور از شان و مقام خودمون و اون معصومِ!! عکس هم خراب میکنه!!!! ضریح رو هم زشت میکنه، روسری های کهنه شما رو چیکار کنن!!! 

خیالتون راحت همه میره تو آشغالی، امام هم روسری نیاز نداره، نکنید این کارهارو زشته بخدا

فرداییش رفتیم ترمینال که بیایم نجف کرایهِ 100_120تومن شده بود 200_250اون هم بخاطر یه عده مردمِ  

راننده ها گفته بودن 250مردم هم قبول کرده بودن راننده ها دیگه از 250پایینتر نیومدن

مردم شورش کردن و داد و بیداد که اقا سوارنشید زیر بار حرف زور نرید یه عده نخاله سوار شدن و رفتن. 

عده ای بچه انقلابی موندن و شورش ها جواب داد و کرایه صد تومن پایین کشیده شد خلاصه 150تومنم زور بود با 150اومدیم نجف و زیارت و بهترین شب زندگیم اون شب بود تمام خستگی ها و فشار ها از تنم بدر شد

وقتی چشمم به گنبد افتاد وقتی باباعلی از زبونم نمیفتاد.

باباعلی باباعلی میگفتم و همه حرفام و بهش میزدم مثل دختربچه ای که بعد چندوقت باباش و میبینه 

حتی بهش گفتم عراقی ها باهامون چیکار کردن

حس میکردم سرم رو زانوی مهربون ترین بابای دنیاست. و اونم با صبر و حوصله داره به حرفام گوش میده

حتی حس میکردم داره نوازشم میکنه دست رو مو هام میکشه

حس میکردم سرم و بوسه هم میزنه

حتی حس میکردم داره دونه دونه غم هارو از دلم برمیداره

ادامه دارد


برای آن که بتوان کمی ، حتی شده کمی زندگی کرد ، باید دو بار متولد شویم !

ابتدا تولد جسممان است و سپس تولد روحمان.

هر دو تولد مانند کنده‌شدن می‌مانند ؛

تولد اول بدن را به این دنیا می‌کشاند و تولد دوم ، روح را به آسمان پرواز می‌دهد .

تولد دوم من زمانی بود که تو را ملاقات کردم !

کریستین بوبن
فراتر از بودن
.
#دلتنگی
#دستم_را_رها_نکن
#لبیک_یا_حسین
#لبیک_یا_اباالفضل
#حب_الحسین_یجمعنا
عشق یعنی به تو رسیدن.
یعنی نفس کشیدن، تو خاک سرزمینت.


الاء عزیزم سلام

کاش میشد این نامه رو ده سال پیش دستت میرسوندم. 

اون موقع که احساس تنهایی کردی

ای کاش اون موقع تو محیط بهتری بودی

کاش میشد درس و جدی بگیری  بخاطر شیطنت هات اصلا ناراحت نباش

همه بچه های ارومی که حسرتشون و میخوردی و خودت و میکشتی بتونی مثل اونا کم حرف و اروم بشی اونها همه پشیمونن که چرا تو سن و سال تو شیطنت نکردن 

آلاء عزیزم وقتی اولین پسر برای دوستی بهت پیشنهاد داد و سه ماه رفت تو مخت و با حرف های عاشقونه و کارهای خاص دلت و بدست اورد گول نخور

آلاء همه اینها دروغِ همش فریبِ

اونها خودت و نمیخوان تن پاکت و نیاز دارن نه قلب پاک و سادت و

آلاء تنها خوشحالی و دلخوشیم اینه که هرچقدر دلت شکست اما نذاشتی دست ناپاکی تن پاکت و لمس کنه

اما کاش مواظب قلب پاکت باشی 

همه اون دلشکستگی ها و شب بیداری ها و قرص های اعصابی که خوردی الان پدر منو داره درمیاره میدونم همه این بیماری های گوارشی الانم حاصل اون غصه خوردناست. 

آلاء نازنینم قلب پاکت مثل یه لوح سفیدِ پسرهای کثیف و پست فطرت و توش راه نده، فکر نکن این با بقیه فرق میکنه!

هیچ پسر سالم و پاک و پدر مادر داری دختری و برای دوستی انتخاب نمیکنه

تا میتونی با دوست های هم جنس خودت کیف کن  

سفر برو

اردوهای جهادی برو. 

دوست های دخترت خیلی خیلی حالت و بهتر میکنن 

 دوستی با جنس مخالف شاید اولش قشنگ باشه یه تجربه جدید باشه

اما تهش حتما تباهبه

بعدش هیچ چیزی نمیتونه خوشحالت کنه

کاش میشد برگردم عقب نذارم هیچوقت گوشی بیاد دستت!!!! 

وقتی به هر دلیل نتونستی پا رو دلت بذاری و دل سادت گول خورد و عاشق شدی و رفت و داغان شدی تو رو به مقدسات قسم برای فراموش کردنش به خر دیگه ای پناه نبر! اینم یکیِ بدتر از اون دلت تیکه پاره میشه 

راستی آلاء اون بی آبرویی ای که تو محل شد بخاطر گناه نکردت که جرات نداشتی پاتو از خونه بیرون بذاری و وقتی بالاجبار از خونه میومدی بیرون مثل برق از محل رد میشدی تا چشمت به چشم کسی نیفته و فکر میکرذی تاریخ این بی ابرویی رو فراموش نخواهد کرد، خواستم بگم فراموش کرد!

وقتی چشمت به اون حدیث افتاد که نمیدونم سخن کدوم نازنینی بود 

هرکس بین خودش و خدا را اصلاح کند خداوند بین او و مردم را اصلاح میکند

خواستم بگم خدا اصلاح کرد. 

حتی اون خواستگاری که حسرت از دست دادنش و خوردی بخاطر اینکه تو تحقیقات محلی یکی از همسایه ها گفت دخترِ امّا داره! چند وقت پیش دخترش برگشت خونه باباش ، امیدوارم سیلی روزگار نبوده باشه! 

و هرچقدر هم که بد بوده باشی  آسیبی به کسی نزدی و آشکارا گناهی مرتکب نشدی 

تو دل خودت یه بی لیاقتی و دوست داشتی و عاشقش شدی! 

گول این حرف های فلسفی و شاعرانه رو نخور که باید عاشق شد، باید عاشق شد، عشق جز رسوایی چیزی برامون نذاشت!! 

آلاء جان تو رو به خدا قسم عاشق نشو

خواستی عاشق جنس مخالف شی بذار برای وقتی بزرگتر شدی وقتی خواستی یه مرد و انتخاب کنی تا همیشه کنارت بمونه، همسرت! 

کسی که تو برای بدست اوردنت بجنگه، با عزت و احترام بیاد از خونه پدرت التماست کنه باهاش هم صحبت بشی و  بشی خانم خونش❤️برای ازدواج هم تا میتونی تو انتخابت سختگیری کن

عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگی کنی

 

کاش ده سال پیش یکی این هارو بهم میگفت. 

بهترین روزهای عمرم به تباهی گذشت  

کسی دعوتم نکرد دلم خواست برای خودم بنویسم

اشک

اشک

اشک. 

 


اللهم ارزقنا شفاعه الحسین 

خیلی عصبی گفت اقا جنگه! جنگِ کجا میخواید برید!!!

عقل ندارید؟!؟ 

من فقط با لبخند نگاش میکردم :)

عقل نداریم دیگه 

عاشقیم❤️

وقتی جنگه وقتی ترور میکنن وقتی خودشون و میکشن ما اربعین نزیم یعنی کارمون درسته 

مسیری که انتخاب کردیم درسته

بکشید ما را، بکشید مارا ملت ما بیدار خواهد شد. 

ما ثابت کردیم که از مرگ هراسی نداریم

ما از تبار سلمان فارسی و همت ها و حججی هاییم.

بخدا قسم اگر یقین داشته باشم رفتنم به این سفر هیچ بازگشتی ندارد باز هم از راهی که انتخاب کردم پشیمان نخواهم شد.

ان شاءالله اربعین به ظهور ختم خواهد شد. 

اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب

حلال بفرمایید دوستان

 


سر مزارش ایستاده بودم و به عکس روی سنگ قبرش نگاه میکردم 

چه جوون رعنا و خوش سیمایی

چشمم افتاد به دختری که روبروم بود

شما از بستگانشون هستید؟

من خواهرش هستم

چشمام برق زد^_^

سعی کردم بهش نشون بدم چقدر خوشحالم! (خیلی تابلو بود البته) 

کلی باهم صحبت کردیم و شماره همراهش و گرفتم و برگشتم خونه

انگار اون روز من و خواهرش و کشونده بود سر مزارش تا باهم رفیقمون کنه. 

بهم دستور سرکشی داده بودن

با بچه های گروه صحبت کردیم و همه نظر هاشون و گفتن قرار شد به خانواده ای سر بزنیم که از همه تنهاترن.

من میدونستم اون اتفاق و اون دیدار سر مزار اون جوون اتفاقی نبود

زنگ زدم و با پدرشون صحبت کردم و قرار و گذاشتم برای روز پنجشنبه 

مسولمون گفت بنداز11صبح که من بتونم بیام

رفتیم به ادرسی که فرستاده بودن وارد خونه شدیم

چه خونه ساده و دلنشینی 

برای من ارامش امامزاده رو داشت. 

پدر رفت و همه اهلی ساختمون یاس و صدا زد تک تک وارد شدن. 

همه مادران و پدران شهدای مدافع حرم!

دسته گل هاشون و فدای ازادی و اسایش ما کرده بودند 

چقدر خاکی

چقدر آروم

چقدر متین. 

چه انسان های شریفی. 

به عمرم ادم به این فروتنی و افتادگی ندیده بودم

انگار ملائکه حضور داشتند. 

یه ساختمونی براشون ساخته بودند و همه شهدای فاطمیون استان البرز و یه جا جمع کرده بودند  

ساختمون 12واحدی.

ظاهرا خیلی بهشون رسیدگی میشد بهترین کوچه شهر براشون یه آپارتمان سنگ شده. نمای بسیییااار زیبا ساختمون بسیار زیبا

داخل خونه هاشون پدر و مادرهایی بودن که مشکل بزرگی داشتن

هویت!

درد همه اونها یک چیز بود

خیلی هاشون توی افغانستان زندگی میکردند زندگی داشتند

پسرهاشون قاچاقی وارد ایران میشن و از مشهد عازم سوریه میشن و شهید که میشن سفارت ایران زنگ با سفارت عربستان هماهنگ میکنن که پذر و مادر شهدارو بفرستن ایران 

چون دیگه تو کشور خودشون امنیت جانی ندارند!

وقتی وارد ایران میشن شناسنامه ای ندارن

یکی از خانواده ها گویا مدارک شناسایی داشتند قبل از شهادت پسرشون، جوون ترین شهید مدافع حرم وقتی میرن سوریه مدارک و میبرن که ویزا بگیرن و این ها بعد از شهادتشون مدارکشون اعتباری نداره 

اونها حتی نمیتونن سیم کارت بخرن 

تو بانک نمیتونن حسابی باز کنن

یکی دوبار هم مامور ها گرفتنشون! به جرم بی هویتی میخ. استند بازداشتشون کنن!!!

که با وساطت سپاه ازاد میشن!

درد دل هاشون خفم میکرد دلم میخواست فریاد بزنم

وقتی وارد خونه شدیم مادرشهید بهم گفت وقتی کسی میاد خونمون خیلی خوشحال میشم دلم باز میشه. 

از عشقش به پسرش برامون گفت

از اینکه روز تولد و روز شهادت پسرش هر دو تو یک روز بوده

از خوابی که دیده بود

از صبری که یکهو بعد از شهادت به دلش نازل شده بود 

بعد از اینکه از پیششون اومدم به چندجا زنگ زدم و گفتم این مشکلات و دارن چه کار میشه کرد کجا میشه اینها رو گفت

گفتن مجلس داره یکسری کارها انجام میده! 

امیدواریم حداقل برای پدر و مادر و همسر شهدایی که دیگه نمیتونن به کشور خودشون برگردن و دسته گل هاشون و برای ما فدا کردن کاری کنن

اینها تاج سر ماهستن

شناسنامه که سهله. خواستم یک چیز با ارزش و فدای اینها کنم دیدم با هیچی نمیشه جبران کرد و جای خالی عزیزانشون و باهیچی نمیشه پر کرد

داشتن هویت برای خانواده های شهدا چیز زیادی نیست. 

چقدر دلم تنگ شده برای اهالی ساختمان یاس 

 


 

سلام 

این ها درد و دل یک بیمارِ

من از درس هایی که تو دانشگاه خوندید هیچ اطلاعی ندارم

نمیدونم درسی به اسم حال روحی بیمار پاس کردید یا نه!!!

روح بیمار چقدر براتون مهمه؟

همیشه فکر میکردم دکترهای قلب باید خیلی مهربون باشن پنج سالی هست مامان تحت درمان دکتر ماهرخ فرخیِ جز بهترین و مهربون ترین دکترهایی که دیدم، تنها دکتر خوبی که دیدم ایشون بود

اون باعث شد فکر کنم همه دکترهای قلب مهربونن چون با قلب ادما سر و کار دارن

این هفته رو مجبور بودم مرکز قلب تهران باشم جنب بیمارستان شریعتی

رفتارهاشون فااااجعه بود

این منشی هارو واقعا نمیدونم از کجا پیدا میکنن!

(به جامعه منشی ها برنخوره بعضی هاشون و میگم شما که جز مقربینید)

بیمارستان های دولتی و نیمه دولتی بعضی ازمنشی هاشون ارث باباشون و از ادم طلبکارن قطعا به پست همتون خورده!. هربار که میرم بیمارستان دولتی به خودم فحش و نفرین نثار میکنم که چرا پا شدی اومدی اینجا بعد یادم میفته هزینه درمان تو بیمارستان خصوصی خیلی بالاست!جای از ما بهترونه

و هرماه کلی اط حقوفمون پول بیمه کم میکنن!. پدرم که بیمه ازاد میریزه هر سه ماه نزدیک یه ملیون تومن پول بیمه میده تا از خدمات بیمه استفاده کنه

ولی خیلی از منشی ها فکر میکنن با یه مشت گری گوری طرفن و اجازه دارن هرطور دلشون میخواد با بیمار صحبت کنن

انگار ما باعث شدیم اینا دکتر نشن!

میرسیم به دکترهای نازنین و پرمشغله!.

پزشک های زحمتمش کم نداریم 

حرفم با پزشک های زحمت نکشه 

اگه بری بیمارستان خیلی هاشون جوابتو نمیدن میگن بیا مطبم

وقتی میری مطب باور نمیکنی این همون دکتر بیمارستانِ!!!

یه تعدادشون تو بیمارستان اصلا اعصاب ندارن

باز مقصر ماییم که اینا تو بیمارستان دارن کار میکنن! 

فقط دلشون میخواد با پا بزنن و از مطب بندازنت بیرون! 

یکسری هاشون هم حوصله حرف زدن ندارن

دکتری که پیشش میرم همیشه مطبش میرفتم کارم فوری بود رفتم کلینیک

ویزیت کلینیک هم 55تومن بود رایگان نبود

بهش گفتم من روزی شش تا سولفاسالازین میخورم شش ماهه و بیماریم خاموشه

گفت پروندت جلوم نیست نظر بدم، تو کامپیوترش پروندم هست

مدارکم و دادم بهش اخرین کلونوسکوپیم نگاه کرد گفت کی گفته تو سولفاسالازین بخوری؟! 

تو نباید بخوری!!! گفتم خودتون گفتید 

سرم داد کشید خانم من میدونم یا شما

شما دکتری یا من! 

لحنم خیلی اروم بود و لحنش خیلی تند بود

گفتم اقای دکتر شما خودتون بهم این قرص و دادید

هربار میرم مطب فقط میگه برو مثل قبل دارو مصرف کن به سلامت 

یه نسخه مینویسه 

هرچی بهش میگم هم میگه عوارض داروتِ دارو رو قطع نکن سرجمع سه دیقه تو مطبشم 

خلاصه گفت شما التهاب نداری! کولونوسکوپی قبلیم و نشون دادم گفت اینجا التهاب داشتی برو شش تا بخور! 

گفتم اقای دکتر من دقیقا مشکلم چیه؟  

گفت من وقت ندارم اینجا به هر بیمار توضیح بدم 

پزشکان محترم بیماری که به شما مراجعه کرده آشفتست

بیمارِ! حال جسم و روحش خوب نیست

شما رو ناجی خودش میدونه و فکر میکنه که شما میتونید نجاتش بدید 

وقتی با رفتار های نپسندیده و نسنجیدتون هرچی دلتون میخواد بهش میگید غرقش میکنید! 

ناامیدش میکنید

یه بیماری مثل بیماری من که بیماریش رابطه مستقیم با اعصاب و روان داره 

حرف های شما برخورد شما قشنگ یک هفته تمام انرژی من و ازم میگیره

متنفر میشم از همه چی 

به من میگید درمان و قطع نکن هربار از پیش شما میام یک هفته درمان و قطع میکنم! 

شمارو به مقدسات قسم با ما مثل انسان برخورد کنید ما برده های شما نیستیم

یه مهندسی مع داشته باشیم میبینید که پول شما از ما میرسه!!! 

اگه ما بیمارها نباشیم شما حقوقی نخواهید داشت درآمدی نخواهید داشت با عرض پوزش! یکم حرفم سنگین بود به سنگینی تمام زخم هایی که از دکترا خوردم

اگر دکتر خوبی هستید خوشبحالتون خدا بهتون طول عمر بده

اگر دکتر بدی هستید وای به حالتون خدا یکی مثل خودتون سر راهتون بذاره

 

پ ن:تو بیان دانشجو پزشکی کم نداریم الحمدالله 

حرف هام و به خودتون نگیرید اینها رو نوشتم که شما مثل اونها نشید

و نخواهید شد ان شاء الله 

 


احساس میکنم بیماری ماها شده منبع درآمد برای خیلی ها

پزشکا هیچ تلاشی برای بهبود هیچ بیماری ای نمیکنن

فقط علم پزشکی تلاش کرده بیماری هارو کنترل کنه

اونم خیلی جاها موفق نبوده!

یجارو کنترل میکنن صدجای دیگه رو از کار میندازن!

حتی اونهایی که به اسم طب سنتی و اسلامی دارن کار میکنن باز درمان نمیکنن!!!

اگه ماها درمان بشیم اونا بیکار میمونن!!!!

تو این چندسال نشنیدم بگن داروی درمان یه بیماری کشف شده

بقول اقای دکتر تنها بیماری که درمان داره سرما خوردگیِ!

خدا خیر بده اونی که دارو سرماخوردوی و کشف کرد وگرنه خدا میدونه سالانه چند نفر سرطان سرماخوردگی میگرفتن و براثز سرماخوردگی از دنیا میرفتن!!! 


اوایل که از کهیرهایی که میزدم و خارش های وحشتناکم خسته شده بودم. 

که فهمیدم عوارض داروهامِ و طبیعیه

بعد از مدتی معده درد گرفتم دکتر گفت مهم نیست عوارض داروِ 

سر درد های وحشتناکی میگیرم دکتر میگه عوارض داروِ

داروهات و قطع نکن

یکی دو ماهی هست مفصلام کلا درگیرن

که فهمیدم اینم از عوارض داروِ!!!

به دکتر میگم این داروها فایده ای هم دارن؟

درمان میکنن بیماریم و؟ 

با قاطعیت گفت نه!!!!!

این دارو پیشگیری میکنه از سرطان!!!!

همه درد و مرض هارو بگیرم تا شاااید سزطان نگیرم در اینده!!!!

مدتی بود زبونم زخم میشد و شکاف برداشته زبونم

خیلی وحشتناک طوری که اب میخدرم انگار دارم اسید میخورم!!!

که امشب تو گوگل سرچ کردم علت این زخم های زبونم و بفهمم 

همش نوشته بود سرطان دهان

رفتم یه سری زدم عوارض قرصی که 6ماهه دارم روزی 6تا میخورم و چک کردم

فهمیدم این زخم هم عوارض همین قرص کوفتیِ

 

حالا نوشته عوارض چندانی وارد نمیکند! 

بیا بُکُش راحتمون کن خجالت نکش!!!!!!

باورتون میشه من همه علائم و دارم! 

میخواستم این و استوری کنم پشیمون شدم

گفتم درد دلم و اینجا بنویسم یکم سبک شم

از فردا میفتم دنبال این علف های گیاهی

میدونم اوناهم درمانم نمیکنن 

اما اینم نیدونم که حداقل بقیه جاهارو داغان نمیکنن

بدجور کم اوردم

درد روی درد. 

نیشه یه بار دیگه فقط یه بار دیگه خودم و سلامت ببینم

خدایا این انتقام الهیِ یا امتحان الهی؟ 

 


همه ما آدما یه روز شکست خوردیم،نابود شدن آرزوهامونو با چشمامون دیدیم،از طرف کسی بی مهری دیدیم که تمام محبتمون رو ریخته بودیم به پاش،از نزدیک ترین آدما و عزیزترین آدما کاری ترین و عمیق ترین زخم ها رو خوردیم،یه شبایی آرزو کردیم کاش هیچوقت فردایی نباشه،رئیسمون بدون اینکه اشتباهی کرده باشیم سرزنشمون کرده،دنیا بی اینکه مقصر باشیم ازمون تاوان گرفته،یه اتفاقایی باعث شده از زندگی ببریم،یه خبرایی اشکمونو تا جایی در آورده که نفس برای کشیدن کم آوردیم
زندگی  همه ما پر از همین چیزاست
پر از اتفاقای گاهی بد
روزای بسیار سخت
شبایی که چند سال طول کشیده تا سحر بشه
روزایی که از فرط غم زیاد مثل شب سیاه بوده.
مهم میدونی چیه؟؟
اینکه  برسی به این باور که
به جز تنِ خودت
تنِ خیلیای دیگه هم زخمیه
به جز روحِ خودت روح خیلیا هم خستس
اینکه به جز تو هزار نفر آدم بغضای اشک نشده دارن
دردایِ حرف نشده
دردایی که اونقدر آزار دهندست که حتی حرف زدن ازشون هم چیزی از بار سنگینی که رو شونه هات گذاشته کم نمیکنه.
وقتی برسی به این باور که تجربه هایِ تلخی که تو داشتی رو خیلی آدمای دیگه هم داشتن؛
کمتر زخم زبون میزنی
کمتر رفتارای آدمارو به دل میگیری
کمتر از ظاهر آدما تا ته زندگیشون رو قضاوت میکنی
کمتر مدام با حرفای با نیش و کنایه زندگی رو براشون تلخ میکنی
کمتر دلیلِ اشکاشون میشی
کمتر باعث میشی آدما فکر کنن چقدر بدن،کمن، اضافه ان برای دنیا.
فقط کافیه حس کنی اون زخمایی که رو تنته
دیگرانم دارن و باهاش دست و پنجه نرم میکنن
اونوقت یکم مهربون تر رفتار میکنی
بیشتر دوستشون داری
کمتر به این فکری که چه جور کاراشونو تلافی کنی
و چه جور یه زخم جدید به زخماشون اضافه کنی.


هو الرحمان الرحیم

از خوبی ها و ریلکسی های مامانم قبلا گفتم براتون.

مامان مارو کلا خیلی مستقل بار اورده!

طوری که برادرم تو ۲۰سالگی ماموریت رفته بود خوزستان

اونم تو فصل خرما پزون وتو ماه رمضون.کارشونم تو شهر نبود خارج از شهر بود

نهایت هفته ای دوبار زنگ میزد داداشم و میگفت افرین بهت افتخار میکنم

و صدبار هم میگفت دیگه چه خبر!

وقتی قطع میکرد میگفت میدونم سختی میکشه اما پسر نبایدلوس بشه

وقتی هم حقوقش و گرفت کمک کردن وخونه ساخت تو۲۱سالگی هم برلش زن گرفتن

و واقعا داداشم تو اون سن یه مرد کامل بود

یه پسر که گرم و سردروزگار و چشیده بودو با نگن بازوی خودش زندگیش و پیش برد و طبقه بالای خونه مامانم زندگی میکرد تو ده سالی که با مازندگی کردن نه تو زندگی شخصیشون دخالت کردیم نه تو تربیت بچه

طوری که اگر عروسمون میزد زیرگوش برادرزادم هیچکدوم چیزی نمیگفتیم حتی چون بچه بودنوازشش نمیکردیم که لوس نشه!

 

من هم الان چهارسال ازدواج کردم با پسری که مادرش نمیذاشت کار سخت انجام بده

و وقتی بیکار بود و فرستادمش پرتقال جینی شدم زن بدجنس ونامرد که پسرشون و سر همچین کاری فرستادمبخاطر منافع خودم!!!!!

شدم ظالم!

و نذاشتن همسرم کار کنه گفتن جه ومی داره پسر ما بره پرتقال چینی!

اون موقع پدرشوهرم که ۲۶۰۰حقوقش بود گفت بشین خونه من۶۰۰بهت میدم

و همسرم نشست خونه!

به اصرار من یه مغازه زدیم از روز اول مادرشوهرم میگفت خیر نبینه اونی که این و مجبور کرد مغازه بزنه!!!!!!

هر روز مصیبت هایی که کشیده بود و تو گوش بچه هاش لالایی میکرد

اینا از تمام فامیل متنفرن و با هیچکس رفت و تمد ندارن چون به مادرشون ظلم شده

الان که بزرگ شدم و خاطرات گذشته یادم میاد میفهمم مامانم چقدر سختی کشیده تو زندگی

بابام کتکش میزد میرفت بیرون ماهارو جمع میکرد دورش میخندوندتمون میگفت بابا داشت من و ماساژ میداد مشت و مالم میداد

و شب که بابام میومد خونه مامان میوه پوست میگرفت میومد دستش و مینداخت دور گردن بابام میگفت ما باهم شوخی داشتیم 

و هرشب بساط دوز و شطرنج و تو خونمون براه بود

روزای تلخ زریاد داشتیم خییلییی زیاد ولی این تلخی ها لالایی شبهامون نبود الان گه عقلم میرسه میفهمم اونا ماساژ نبود اونا بازی نبود ولی مامان خودش یه زن قوی بود و همه مارو قوی باراورد

الان که هرکدوم از ما سر زندگی خودمونیم کمتر نگران مامانیم چون میدونیم یه زن قویه

کاری که ملدرشوهر من با پسرش نکرد

و الان ۶شبانه روزه همسر من خونه مادرشِ بهش نمیگه برو زنت تنهاست!!!!

همیشه زنگ میزنه تو گوش همسر من میخونه که ما تنهاییم بیکسیم کسی و جز شما نداریم

و محمد برنامه کاریش و طوری میچینه که شیفت هاش پشت سرهم باشه که بتونه چهار روز آف کنه بره پیش مادرش.و مادرش خوشحال باشه که پسرش هنوز وابسته مادرشِ!!!!

و هر بار منو میبینه از من میپرسه کار محمد چطوره؟

سخت نباشه بهش فشار بیاد 

منم دلم میخواد بگم: تا سختی نکشه مرد نمیشه!۲۵سال از تنش کار نکشیده دوسال داره کار میکنه

ولی چیزی نمیگم

دلم میخواد یه دعوا راه بندازم و پام و از اون خونه بِبُرم

خیلی ظلم میکنه اون مادری که بچش و وابسته خودش بار میاره

خیلی ظالمه اون مادری که نمیذاره بچش سختی کار و نون بازو دراوردن و بکشه

خیلی ظلم میکنه مادری که با پول تو جیبی دادن به بچش میخواد اون و برای خودش نگه داره 

 


السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین

همیشه از بچگی دلم میخواست وقتی میرم مسجد یا هیئت با دوستام برم

میرفتم دنبالشون، مامان بزرگ ساره مخالف بود

زمانی که ماه ده سالمون بود محرم تو زمستون بود 

اون موقع هم زمستون ها برف میبارید و یخ بندون بود مخالف بود خلاصه به زور میرفتیم

ماریا هم محرم میرفت مسجد خودشون ولی چندسالی حس میکنم اومد مسجد ما

یادش بخیر مسجد هارو گرو کشی میکردیم

مسجد ما و مسجد شما و این صحبت ها. 

تو محله ما سه تا مسجد بود و هست به فاصله صدمتری!!!

دیروز به ساره گفتم بیا بریم هیئت گفت کجا میری . دلم سخنرانی های شیخ. و میخواست گفتم هیئت محبین گفت اوووووو اونجا خیلی دوره خودتون برید. 

اومدم خونه و دلم نیومد. گفتم یه هیئت نزدیک تر بریم ولی جمعیت بیشتری بریم 

زنگ زدم و گفتم ساره بخاطر تو محبین نمیریم میریم شهدا  ولی تو هم بیا

گفت راستش من لاک دارم

گفتم چه اشکالی داره قشنگی هیئت به این تفاوت هاست

گفت چادر ندارم گفتم من بهت میدم. 

بعد وفت نه آلاء زشته وقتی لاک رو ناخنمِ چادر سر کنم در شأن چادر نیست

گفت بهم نمیخندن مردم؟! بگن با چه وضعیتی اومده

گفتم نه پاشو بیا. 

گفت پس من میرم خونه خودمون لباس مشکی میپوشم بیاید دنبالم از اونجا بریم 

خونه جدیدشون چندتا کوچه بالاتر از ماست. 

رفتیم دنبالش با محمد 

یه مانتو جلوباز پوشیده بود از زیرش بولیز و شلوار لی لوله تنفنگی

محمد گفت آلاء این میخواد این وضعی بیاد؟

یه اخمی بهش کردم و گفتم چه اشکالی داره؟ ؟ 

یکم فکر کرد و گفت، هیچی 

رفتیم هیئت و یکم چپ چپ نگاه کردن یکی دونفر. 

وقتی چراغ ها خاموش شد همه مثل هم شدیم. 

همه روسیاه و دل شکسته 

ساره مثل ابر بهار اشک میریخت. 

چای بعد از روضه کافر را مسلمان میکند.

 

موقع برگشت گفت فردا شب لاکم و پاک میکنم میام. منم گفتم چادر قجریم و میدم دستت باشه هروقت خواستی سرش کن

 


سلام مهربان ترین

کاش بودی

کاش تو این روزهای سخت زندگی و جامعه بودید. . 

میومدیم دستی به سرمون میکشیدید آدم میشدیم 

اللهم انا نشکو الیک 

چرا نباید پیامبری داشته باشیم، مهربان ترین، من خیلی کم دارمت تو زندگیم

ایمانم لنگ میزنه

تا میام تصمیم بگیرم ادم شم شیطان از زمین و زمان میاد و جلو راهم سبز میشه

منم بی تقوا

خلاصه از شما که پنهون نیت بدجدر کم اوردیم

خودت کاری کن

خودت هدایت کن

میشه یه مدت از خدا بخواین به من آرامش بده لطفا! 

 


حال دوران دائما یکسان نباشد غم مخور 

قرار بود غر غر نکنم خداجان خودت در جریانی. 

هعی 

خیلی دلم میخواددیه بار با خوشحالی برم زیارت

اما همیشه یه دنیا غم پشت دلم خونه میکنه موقع سفر

منتظرم برسم و سیل اشکم جاری بشه

پناهیان جان میگفت با خوشحالی و شادی بریم زیارت

اخه روی خوشمون و که به همه نشون میدیم، نقابِ البته

اون دلِ شکستمونِ که نمیشه به هر کس نشون داد 

خدا کنه اینبار سبک برگردم

کربلا که یه غم بزرگ موند رو دلم.  با یه حال آشفته و خراب برگشتم، آشفتگی بخاطر این بود که درست استفاده نکردم از این سفر و حسرت موند روی دلم. 

نماز صبح هایی که غذا شدحال معنوی ای که بخاطر بار سنگین گناهم پیدا نکردم. 

خدا کنه تو این سفر پاک بشم

​​​​​​دعا کنید برام حال جسم و دلم تعریفی نداره

 

 


ای کاش میشد اسم شهر محل زندگیم و بگم. 

همینقدر بگم الان حدود سه سانت برف نشسته روی زمین

برف و که دیدم عاشق شهرمون شدم ها

برررف خیییلییی خوبه لامصب

مردم شهر ما تو این اغتشاشات و آشوب های این چند روز هیییچ اقدامی نکردن و شهر در امنیت کامل بود.

یه شهر با تمدن هزار سالِ

آثار باستانی شهرمون برای دوره ساسانیانِ اشتباه نکنم. 

گار شهدای شهرمون مملو از شهدای نازنین و انقلابیِ

تقریبا تو این شهر همه خانواده شهید به حساب میان! 

​​​​​​خانواده درجه 2-3

قیمت اجناس هم تو شهرمون پایینِ

کلا دوسش دارم

____________________

 

فردا هم عازم مشهد هستم ان شاء الله 

برای رسیدن به یه آرزو. 

شاید تو یه پست خصوصی راجبش نوشتم!!! 

در کل امیدوارم این برف نوید خوبی و ارامش باشه برای همه غصه روزی و نخوریم

اى فرزند آدم! اندوه روز نیامده را بر اِمروزت میفزا، زیرا اگر روزِ نرسیده، از عمر تو باشد خدا روزى تو را خواهد رساند.

#نهج_البلاغه، حکمت۲۷۶

 


دکتر ازم پرسید اطرافیان شما رو بعنوان آدم عصبی میشناسن؟!؟!
قبل از ازدواج چطور آدمی بودی؟
شدت عصبانیتت؟؟
من و کسی بعنوان یه ادم عصبی و افسرده نمیشناسه واقعا
اینطور نیست کسی بگه که مثلا آلاء عصبیِ
تا کاری به کارم نداشته باشن کاری به کارشون ندارم
ولی اگر کسی خشمگینم کنه خشمم و بروز میدم
باز اون شخص هم بستگی داره
مثلا اگر مدیر مدرسه سرم و داد و هوار میکرد سرم و مینداختم پایین
یا معلمم
حتی پدر مادرم و برادر بزرگترم
هنوز هم همینطورم
حد و حدود دارم برای خودم
اما محمد اینطور نیست،
انگ عصبی بودن رو کل خانوادشون هست!
خلاصه با چیزهایی هم که خانم روانشناس برای آقای روانپزشک نوشته بود
گفتن خداروشکر من مشکلی ندارم
و باید همسرم دارو مصرف کنه
از دکتر پرسیدم این طرز فکری که تو جامعه هست که قرص های روان ادم و وابسته و معتاد میکنن و چی پاسخ میدید؟
گفت من چشمام ضعیفِ عینک میزنم
با عینک بهتر میبینم بدون عینک مشکل تر
یه وقت نیاز هست تا اخر عمرم عینک رو چشمم باشه کمکم کنه بهتر ببینم منم قبول میکنم
اینکه بعضی ها همیشه باید دارو مصرف کنن براشون اینطور بهتره
ولی اینکه بخوایم بگیم همه همیشه دارو نیاز دارن اشتباست!
گفت داروهارو برای چهل روز براش مینویسم
و این برآشفتگی من هم بخاطر شرایط محیط و زندگیمِ
اینکه با یه ادم افسروه و مضطرب زیر یه سقف
خدایا تو شاهد باش تمام تلاشم و برای نگه داشتن زندگیم میکنم


 

شفاى دردهاى خود را از قرآن بجویید و در سختیها و گرفتاری‌هایتان، از آن کمک بخواهید؛ چرا که در آن، درمان بزرگترین دردهاست و آن، درد کفر و نفاق و انحراف و گمراهى است. 

هر کس که قرآن در روز قیامت، برایش شفاعت کند، شفاعت می‌شود و هر کس که قرآن در روز قیامت، از او شکایت کند، محکوم می‌گردد

 

#نهج_البلاغه،فرازی از خطبه۱۷۶

 


بازهم رفیق همیشه در صحنه 

دیروز نوبت دکترم بود و باید همراه میداشتم و نداشتم از بی همراهی گله کردم، مریم که کلا یکم دلامون بهم تلپاتی داره زنگ زد و گفت همراهم میاد، اینکه همراه ندارم و به کسی رو نمیزنم فقط بخاطر فکر خودمه که میخوام مزاحم کسی نشم، بنده خدا از شب قبل اومد خونه مادرش خوابید که خونه هامون نزدیک همِ، پنج صبح از خواب بیدار شد اماده بشه یک ربع به شیش از خونه زدیم بیرون

انقدر عجله داشتیم رفتیم واگن اقایون و من که شرح حالم و پر نکرده بودم پخش زمین شدم فرم و پر کنم اینحوری:

 

و شیش و نیم شب برگشتیم خونه، و من عذاب وجدان داشتم.

ام ار انتروگرافی خیلی چیز مزخرفیه مثل کولونوسکوپی کثافت کاری نداره اما اینکه نیم ساعت باید تو دستگاه ام آر آی باشی و بیست ثانیه نفست و نگه داری و نفس نکشی دو ثانیه تفس بکشی و دوباره بیست ثانیه و دولیتر قبلش آب و با محلول اپی جی خورده باشی و تخلیه نکرده باشی. 

تمام اون نیم ثاعت شاید من یه دیقه نفس کشیدم خیلی جاها اقایی که پشت میکروفون بود عصبی میشد و میگفت خراب کردی

و من به این فکر میکردم که اگر درست انجام ندم به زمان اضافه میشه و بایدزمان بیشتری تو این قبر بمونم

به چیزهای خوب فکر میکردم 

خدا کنه خدا پای جواب ام آر بنویسه سلامتی و امضا کنه. 

چقدر دل خوشم به نگاه حضرت اباالفضل . این اسمشون که فضل داره رو دوست دارم بهم ارامش میده. 

وقتی رفتم که خانم پرستار بهم توضیحات و بده و اون محلول و برام حل کنه و بگه هر پنج دیقه باید یه لیوان از این محلول بخوری و برام تایم بگیره

نیم ساعت دیگه برم

یه اقای پیری بود هشتاد و خورده ای سالِ

به پرستار گفت میدونی من چه ارزویی دارم؟ 

ارزو دارم تهران زله بیاد منم بمیرم

خانم پرستار گفت حاج اقا شما عمرت و کردی اینها جوونن اشاره به من ارزو دارن، گفت من از سی سالگی تو این فکرم

گفت ای بابا چه ارزویی اینها هم ارزویی براشون نمونده

من با یه صدای بشاش گفتم چراااا ارزو داریم امام زمانمون و ببینیم

خیلی خنثی گفت تو خواب ببیتیش

بعد خیلی عصبی ادامه داد امام زمانی وجود نداره. 

و شروع کرد یه سری چرت و پرت گفتن راجب امام زمان و اسلام 

من فقط به این فکر میکردم هشتاد سال عمر کرده ولی نتونسته از این نعمت استفاده کنه

از پیر مرد تصویری در دسترس نیست چون نمیشد داخل دوربین برد

گفت به پیری رسم و توبه کنم انقدر پیر بمرد (برفت؟ ) و فرصت توبه نشد

کاش میشد بشینم باهاش حرف بزنم و بگم باقی عمرت و با این افکار سپری نکن

چقدر خوشحالم ماها تو جوونی به این عشق رسیدیم

و برادرزاده ها و خواهرزاده هام و میبینم که تو کودکی عشق امام زمان و دارن 

این یعنی ما به ظهور نزدیکیم

خودم تو بچگی امام زمانی نبودم

الان هم نیستم  ولی عشقش تو دلمِ

و در اخر هم رفتیم سپهسالار و دلمون پیش کیف های چرمی ماند و در اخر یه فروشنده عوضی نگهمون داشت تو مغازه و کیفش و قالبمون کرد و به قیمتی که بهش نمیخورد! 

منی که این قیمت کیف های مورد علاقم و یکسال نخریدم و ازش گذشتم در اخر مجبور شدم همون پول و به کیفی بدم که حتی از اون طرح هم خوشم نمیاد!!!! الان که کیف و گذاشتم جلوی چشمم و نگاش میکنم ازش نفرت دارم

یک بخاطر حس بدی که دارم و کیف بهم تحمیل شد

دو بخاطر طرح روی کیف که شبیه پوست مارِ و من نفرت دارم از این طرح، و سادش خیلی قشنگتر بود بنظرم

نتیجه هرچی که دوسش داشتید همون اول بخرید طمع نکنید 

پولی که بخواد بره میره، بذار برای چیزی بره که دوسش داری

دو ببین خودت چی دوست داری و اون طرحی و بخر که خودت دوست داری نه بقیه! 

هرچی بود نوشتم چیزی از قلم نیفتاد

اولش و با مریم شروع کردم آخرش هم با مریم تموم کنم

فروشنده پرسید چه نسبتی باهم دارید؟ 

گفتم خواهریم اشاره کرد به مریم گفت به بابات رفته

گفت  شبیه نیستید!!!

من هم گفت 25ساله رفیقیم  خواهر به حساب میاد دیگه

گفت ولی خیلی خوب باهم تلفیق شدید حرف زدنتون رفتارتون همه چیتون شبیه همه 

تنها نقطه ای که شباهت نداره به هم سلیقه هامونه

مصیبتیِ خرید رفتنامون 

من خوشتیپ ترماون هم همین اعتقاد و راجب خووش داره البته

در کل خدارو شاکرم بخاطر داشتن دوستی چنین پایه و شبیه به خودم کاش سلیقه هامون یکم بهم نزدیک بود اینطور تو هچل نمیفتادیمتنها بحث ما سر خرید کردنِ

اخه بیشور اون کیف ساده به این قشنگی بود جرا ربطش دادی به کیف های مامانت و زن عموت و من و منصرف کردی! من که همیشه مواظب پول خرج کردناتم و نمیذارم یچیز و گرون بخری و به چیزای بیخود پول بدی چرا تو مواظب من نیستی اصلا و جایی که میخوام مواظبت کنم تشویقم میکنی به خرید؟ لعنتی اگه اینجارو میخونی این دوتا نکته رو اویزه گوشت کن تو خرید رفتنامون

​​


و درود خدا بر او فرمود:

دوری تو از آن کس که خواهان تو است نشانه کمبود بهره تو در دوستی است،

و گرایش تو به آن کس که تو را نخواهد، سبب خواری تو است.

حکمت451

اخ اخ چقدر بدرد این روزهای زندگیمون میخوره این کلام

فهم من از این حکمت :

کسی که بهت ابراز علاقه میکنه و باهات دوسته و تو ازش دوری میکنی نشونه کمبود بهره تو در دوستیِ

کسی که محلت نمیذاره و بهت بی توجهی میکنه و تو میری سمتش این هم نشونه خواری توِ

تو رفاقت و ارتباط عزت نفس مهمه، عزت نفس خودمون و طرف مقابل

اونی که بهمون محبت میکنه بهش محبت کنیم، اونی که بی توجهی میکنه بی توجهی کنیم. تامام

 


و درود خدا بر او فرمود:

خدایا به تو پناه می برم که ظاهر من در برابر دیده ها نیکو،

و درونم در آنچه که از تو پنهان می دارم، زشت باشد،

و بخواهم با اعمال و رفتاری که تو از آن آگاهی،

توجه مردم را به خود جلب نمایم،

و چهره ظاهرم را زیبا نشان داده با اعمال نادرستی که درونم را زشت کرده به سوی تو آیم،

تا به بندگانت نزدیک، و از خشنودی تو دور گردم.

برگی از نهج البلاغه  حکمت276

تفسیر و تامل با خودمون 


حس میکنم زمانش رسیده که با قرآن و نهج البلاغه آشتی کنیم!!! 

اگر روزی یه صفحه ترجمه قران و بخونیم و یک صفحه ترجمه نهج‌البلاغه نیم ساعت بیشتر زمان نمیبره 

اما خیلی چیزها به دست میاریم

کاش بشه یه عهد محکم بست! 

قرار بود تو این وبلاگ از نهج البلاغه بنویسم! 

توکل بر خدا امشب شروع میکنم! 

 


الحمدالله رب العالمین علی کل حال 

نمیدونم برای کدوم نعمت ازت تشکر کنم

فقط این چند روز انقدر لطفت روی سرم بارید که هرلحظه فقط دلم میخواست بغلت کنم و ازت تشکر کنم

ممنونم ازت خدایا که شدم امام رضایی

ممنونم ازت امام رضا جان جان

بخاطر مهمون نوازی خوبتون

اخ که چقدر برف روز اول لذت بخش بود

نقل از آسمون میبارید 

و احساس میکردم همه این هارو برای حال دل من تدارک دیدید

میدونید چقدر من عاشق برفم

وقتی ساعت 4صبح از ون پیاده شدیم برف شروع به باریدن کرد

دلم برات رفت که❤️

با عجله خودم و رسوندم حرم و سلام و قربون صدقه 

و رفتم برای امتحان. 

قبولیم تو امتحان هم لطف شما بود

اخ چقدر ارزوی پوشیدن اون ردای سبز و داشتم. 

این هم از لطف و کرم بی نهایت شماست

از امروز خودم و هر لحظه در محضر شما حس میکنم 

امیدوارم شیرینی این دیدار از یادم نره. 

جانان نذار فاصله بیفته بینمون

دلم لک زد برای وجب به وجب صحن و ها و رواق ها 

چطور دورت نگردم❤️

خدایا ممنووووووونم


این روزا حس میکنم شیطان خیلی خیلی تلاش میکنه زمینم بزنه!!!

نبرد های سختی باهم خواهیم داشت!!!

این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست!

هربار اومدم حفظ قران و شروع کنم از پس و پیش و پشت سر حمله کردی و منم دست کشیدم

اینبار همینجا میگم کور خوندی

(خداجان من به اعتماد تو باهاش اینجوری حرف زدم، چون اینبار رو تو حساب باز کردم)

فردا میرم کلاس جدید 

نرگس میگه باید وقتت و خالی کنی

میگه تلگرامت و پاک کن

حتی گفت وبلاگت و بده چک کنم، اونم اگه مزاحمه پاک کن!

هرچیزی که ذهنم و به خودش درگیر کنه

تلگرامم مربوط به پست رمزدار دیروز، شاید دیلت اکانت کنم!

شاید خطمم عوض کنم، اینم مربوط به پست دیروزم 

خلاصه باید کلا خطم عوض بشه دارم میرم جاده خاکی!

فکر بد نکنیدها شیطان خواست گول بزنه اما من گول نخوردم

رمز خواستید بگید تعارف نکنیدمنم اگه دلم خواست میگم

این ویس هم یک مسلمان فرستادن از استاد صفائی حائری

 

در ادامه این ویس یه چی ذهنم و مشغول کرد

نبرد با شیطان خیلی سخته!!!!

شیطان هم که قسم خورده شکستمون بده 

خدایا تو رو خدا!

خودت کمک کن، منم باید خیلی مراقب باشم

اما چطور میشه مراقب بود؟! 


آدم هارو بیخیال ببین خدا چندتا دوسِت داره 

یادمه تو 17_18سالگی این نوشته تصویر زمینه گوشیم بود

الان هم لازم دارم روزی ده بار به خودم یاداوری کنم 

آدم هارو بیخیال. 

کار خوبه خدا درست کنه. 

دلم برای 17_18سالگیم تنگه

اون روزا اوج دلشکستگی هام بود، اما چقدر فاصلم کمتر بود تا آسمون

الان هم دلم میشکنه نه به شدت اون روزها ولی رابطم باهات خرابه!!! 

ویران بشوم آباد کردن بلدی؟؟؟ 

دلم میخواد بکوبم از نو بسازم! بزنم خودم و بپوم، پایه هام تو 18سالگی ریخته شد محکم محکم باقیش و خراب ساختم!!!! خراب کردم

تا یجایی حواسم بود، بعدش دیگه رفتارها شد عادت، خراب کردم

خراب 

خراب. 


سلام دوستان

دوست ندارم بدون خداحافظی برم

حرفی زدم، نظری گذاشتم، بحثی کردم حلال کنید

چند روز دیگه این صفحه حذف میشه و قطعا برنخواهم گشت

هرکسی هم این وبلاگ و ساخت ولو به اسم آلاء و با همین قالب 

قطعا اون من نیستم

و دیگه ومی نداره برگردم و بگم که من اون نیستم و دوباره بنویسم 

دلم تنگ میشه براتون. 

یاعلی

​​​​


یا من اسمه دوا

فردا جواب انتروگرافی اماده میشه

من مشکوک به کرونم!!!

اولین تشخیص کولیت بود چندماه بعد کرون!!! 

این پیشروی تو چندماه خیلی سریع بود! 

و این انتروگرافی همه چی و نشون میده

حتی سرطان

هنوز هیچی مشخص نیست

حتی من که امید داشتم به شفای کاملم فهمیدم امیدم کاذبه

چون دردا برگشتن 

زندگی یادم داد سختی ها همیشه هستن

من امشب حالم خیلی خرابه

چون فقط خودم میدونم چی در انتظارمه 

اما به تهش فکر میکنم 

اینجا دغدغه هام و مینویسم تا ذهنم خالی شه بتونم امشب و راحت بخوابم

بتونم بغضی که خفم کرده رو راحت بترم!!! 

چققققققققدر امشب دلم میخواد بگم نکن ای صبح طلوع! 

ته همه راضی بودنام و منطقی بودنام یه دختر احساساتی نشسته و میگه میشه خوب شی؟؟؟ 

درسته باید راضی باشم

میدونم گله ای نباید ازت داشته باشم

حتی اینم میدونم باید این بیماری من و رشد بده

اما بذار امشب گریه کنم. 

بدار برای این همه نگرانی اشک بریزم 

شهلا میگفت این دکتر که از آلمان اومده میتونه درمانم کنه

من میگم تا تو نخوای من درمان نمیشم

شایدم دوست داری من و تو این حال ببینی

من تا روز آخر عمرم این امانتی که بهم دادی و تلاش میکنم خوبش کنم

به امید فضل خودت 

میدونم یه روز برای همه دردای بی درمان درمانی پیدا میشه. 

تا اون روز هوای من و داشته باش 

چشمام بی نهایت درد میکنن 

حتی سرم!!! 

بخاطر این گوشی لعنتیه!!!! 

دوست دارم برای همیشه خاموشش کنم 

حوصله ندارم

خدایا. حرف زدن با خدا هم دیگه نیاز به نوشتن نداره! 

شاید فکر کنید میخوام بگم خیلی خوبم!!! 

انقدر از بدی هام اینجا نوشتم که میدونید دنبال این نیستم که کسی فکر کنه من خیلی خوبم 

مخاطبی جز خدا ندارم!!! 

وقتی اینجا مینویسم سبک میشم

چند روز دیگه هم در و تخته اینجا رو میبندم و میرم

حذف وبلاگ و میزنم اگر کسی هم اومد با اسمم اینجارو ساخت هیچ اهمیتی برام نداره دیگه!!!! 


امروز صبح تصمیم گرفتم مامانینا رو دعوت کنم شام

ما طبقه بالای خونه مامانیم

صبح رفتم و دعوتشون کردم

اومدم و گردو شکستم و آسیاب کردم تا یه فسنجون که غذای مورد علاقه خانوادمونِ بار بذارم

خونه رو مرتب کردم 

حتی اون لباس قشنگم و پوشیدم

مریم میخواست بیاد دیدنم و خرمالوهای باغ و برام بیاره

خرمالوهایی که شبیه ❤️هستن و طعم عشق میدن

من عاشق این میوه بهشتی ام و معتقدم حضرت ادم بخاطر خرمالو از بهشت طرد شد وگرنه سیب که ارزشش و نداشت 

خلاصه، مریم اومد و گفتم مهمون دارم گفت کی؟ 

گفتم مامان اینام خندید گفت همچنین گفتی گفتم کیه! 

گفتم حالا درسته نزدیکمن اگر از راه دور میخواستن بیان حساب بود!؟ 

مامان اومد به جمعمون اضافه شد و کلی حرف زدیم و خندیدیم، مریم و راهی کردم

داشتم ظرفای شام و اماده میکردم که بهترین ظرفام و دراوردم مامان میگفت حیفه! گفتم مامان از شما عزیزتر مگه برای من هست تو دنیا؟! 

برنجم و مثل همیشه تو قالب ریختم و سفره رو تزیین کردم 

مامان میگفت این کارا برای چیه، خودت و خسته نکن

میدونم بخاطر خودم میگه که خسته نشم

اما من داشتم برای عزیزترینام تدارک میدیدم

همه از طعم غذا تعریف کردن، داداشم میگفت تو همیشه غذاهات خوشمزه میشه یه طعم خاصی داره!!!! واقعا با تمام عشق غذارو میپزم و اون لحظه فقط به این فکر میکنم که هرکس این غذارو خورد لذت ببره. و از نظر خودم خیلی به اون حدی که میخوام نمیرسن و هربار که غذا میذارم به این فکر میکنم سری بعد چی کار کنم بهتر بشه، و لذت بیشتری ببرن از غذا! 

بعد شام هم برای مامان و بابا میوه پوست میگرفتم و تو بشقابشون میذاشتم، به بابا فکر میکردم که تمام موهای سرش سفید شده!!! کی انقدر سنت بالا رفت بابا!!!! 

به دستای مامان نگاه میکردم و نفس نفس زدناش

وقتی به نفس کشیدن مامان دقت میکنم دق میکنم!! 

خیلی خوشحال بودم و خداروشکر میکردم که سایشون مستدامِ

فقط صد حیف که گاهی ادم بزرگترین نعمت های خدارو نمیبینه!!!! انقدر وجودشون همیشگیه که خیالمون راحته!!! 

تا هستن باید خومتشون و کرد خوشحالشون کرد

یه روزی قطعا حسرتش و میخوریم که اون موقع سودی نداره

شاید هم اونا حسرت مارو بخورن!!! شاید زودتر رفتیم

ولی قطعا خاطرات خوب ساختن با پدر مادر باعث میشه یه لبخند روی لبات بمونه. 

مثل من که الان لبام داره میخنده و خوشحالم امشب و کنار بهترینام با کمترین امکانت خوش گذروندم

الهی همه پدرمادر ها تنشون سلامت باشه

قلب مامان منم خوب بشه وقتی به قلبش فکر میکنم قلبم وامیسته!!!! به قلبی که خیییلییی نامیزون میزنه به موی رگهای بدنش که دونه دونه میترکن بخاطر مصرف زیاد وارفارین 15ساله در حال مصرفِ خدایا خودت هوای قلب مامان مهربونم و داشته باش

الهی پدر مادر هایی که اسیر خاکن روحشون شاد باشه

تا هستن قدرشون و بدونیم و نوکریشون و کنیم 

خدایا صدملیون بار شکر 

بخاطر وجود پدرمادری که از بچگی مراقبم بودن و یادم رفت شکر‌شون و بجا بیارم. 

خدایا هزاران هزار میلیارد بار شکر که تو رو دارم

صدهاهزار میلیارد بار شکر که بهم عنایت کردی و اجازه دادی شکرت و به زبون بیارم

میدونم شکرگذاری خودش یه نعمت به حساب میاد

خوشحالم محروم نشدم از این نعمت

بخاطر همه اتفاقات خوب دنیا شکر 

 

دوسسسست دارم❤️❤️❤️❤️❤️❤️

وقتی مامانم که محبتش یه ملیونم محبت تو نیست انقدر عاشقشم تو که از مامانم خیییلییی مهربون تری باید برات بمیرم که

​​


┄┅═══✼✼═══┅┄

 

شش نکته کاربردی نهج البلاغه خوانی آسان:

 

1⃣ فارسی بخوانید.

 

2⃣ از میان تمام ترجمه ها فعلا ترجمه استاد دشتی آسانترین ترجمه می باشد.

 

3⃣ روزی ده دقیقه بخوانید ، در این صورت ظرف4 ماه یک دور نهج البلاغه را خوانده اید.

 

4⃣ از آخر به اول بخوانید. یعنی از خواندن حکمتها آغاز نمایید . بعد از دوبار خواندن حکمتها . نامه ها و سپس خطبه ها را بخوانید . نامه ها و حکمتها را از آخر به اول بخوانید چون آخرین نامه ها و خطبه ها کوتاه تر و آسانتر است .

 

5⃣ در دور اول هیچ نیازی به حفظ و یادداشت نیست .چون فرسایشی و طولانی خواهد شد و خسته خواهید شد .

 

6⃣ در دور اول به همان مقدار که با ترجمه مرحوم دشتی متوجه شدید ، اکتفا نمایید .هر چه را متوجه نشدید در دور بعد خواندن و مراحل بعد متوجه خواهید شد. ولی من به شما تضمین میدهم هرکس با این روش نهج البلاغه را بخواند ، حداقل 60-70 درصد مطالب را مثل آب خوردن متوجه خواهد شد .

 

 #نهج_البلاغه #نهج_البلاغه_خوانی

#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی

 

┄┅═══✼✼═══┅┄


اهنگ دلبری و دانلود کردم و با صدای بلند با هندزفری گوش میدم میرقصم 

لبخند میزنم خودم و دوست دارم

با خودم در صلحم. 

 

همزاد دلم بانو

ماه کاملم بانو. 

ای واژه رویایی

الحق که تو زیبایی.

بیخیاله هرچی درده. 

عجب نقش و نگاری هستی

خدایا مرسی که من و افریدی

چیگده ناز و مهربون آخه

 

دانلود عکس حرام

یکم از خودم تعریف کنم یا بسه؟ 

شومیزم و هم خودم دوخیدم هم گلدوزی کردم. 


مستند «ایکسونامی» داستان یک استار آمریکایی و تجربه او برای رسیدن به آزادی‌های جنسی در ایالات متحده را برای مردم ایران روایت می‌کند. ایکسونامی جنبش‌ها و جنایات جنسی در ایالات متحده آمریکا را مورد بررسی قرار داده و دارای آرشیوهای دیده نشده از تاریخ سده اخیر آمریکاست.

تماشای آنلاین و رایگان اینجا

مستند و ببینید

انقلاب جنسی و دوست نداشتم 

این خیلی بهتر از اونه

رایگانم هست


انا لله و انا الیه راجعون

حاج قاسم سلیمانی

 اسمت هم لرزه به جونشون مینداخت.

.

بقول حضرت آقا شما برای ما شهید زنده ای

خبر شهادتتون تلخ ترین خبری بود که شنیدم. بکشید مارا ملت ما بیدارتر خواهد شد.

ذوالفقار رهبرم

#فاتحه

#آمریکا_جنایتکار

13/دی/98

پ ن:بعد از نماز صبح نت و روشن کردم بچه ها پیام دادن که حاج قاسم شهید شد و سپاه تایید کرد

اشکام سرازیر شد

نماز بابا که تموم شد گفتم بابا حاج قاسم شهید شد

یه ساعت گریه کرد بعدش با یه حالتی گفت مجازی دروغ بگه شاید

گفتم نه تایید کرده سپاه خبر رسمیه

دوباره نشستیم به گریه.

فرزندان ما امروز را فراموش نخواهند کرد.

انتقام تک تک این خون های به ناحق ریخته شده رو میگیرم

#آمریکای_ترسو

بقول خمینی کبیر:

دلیل عجز شماست که متفکران مارا در سیاهی شب میکشید

منطق آمریکا منطق ترور است

.

‏شهادت جامه‌ای بود که جز آن برازنده حاج قاسم نبود. اما آمریکا باید بداند بهایی را بابت این حماقت خواهد پرداخت که در مخیله سران کاخ سفید نمی‌گنجد.

شهادت مالک اشتر علی تبریک و تسلیت باد

 


هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن

وقتی فکر میکنم اول و آخر همه چیز تویی

نگرانیام کمتر میشه

وقتی فکر میکنم تو ظاهر و باطن هرچیز باید تو رو ببینم 

نگاهم عوض میشه. 

وقتی هنوز آمریکارو ابر قدرت میدونیم نه تو رو!!!

باورهامون و باید عوض کرد 

باید به سمت تو فرار کرد 

زمان فرارِ، فرار به سمت تو

مهربان ترین، عادل ترین، باوفا ترین، با مرام ترین، قوی ترین، قدرتمند ترین، رفیق ترین 

کنار اسم های با جلال و جبروتت که نشونه قدرت و عظمتته

اسم هایی مثل انیس و مونس و رفیق و شفیق چققققققققدر شیرینه

چققققققققدر میچسبه این اسم هات خدا

حتی دوا و شفا خودتی

اسمت دواست ذکرت شفا. 

ممنون که شفات شامل حال منم شد

دکتر گفت هر شش ماه باید چکاب بشم که مریضیم برنگشته باشه

میشه لطفت مثل همیشه همیشگی بالا سرم باشه

میشه سایه شفا از سرم کم نشه لطفاً؟؟؟؟ 

برلی تو کاری نداره میدونم

اما خودم لایقش نیستم میدونم

تو بخوای میشه. 

فضل تو بالای همه فضل هاست. 

باید نذر هام و ادا کنم الساعه. 

دوتا نذر داشتم، یکیش یادم هست یکیش نه!!! شک دارم بین چندتا تصمیم 

بجای دومین نذزم( چون صیغه نذر نخونده بودم میشه نادیده گرفت) دلم میخواد کار دیگه انجام بدم برای سپاسگذاری از حضرب اباالفضل. 

این اسمشون که پدرفضل هست و دوست دارم

اخبار و دنبال نمیکنم

منتظر زمانم تا همه چیز مشخص بشه

به زندگیم ادامه میدم

من نه تمدارم نه چیزی سرم میشه فقط میتونم اعصاب خودم و خورد کنم، بصیرتم و بالا میبرم با خوندن قران و نهج البلاغه ان شاء الله ❤️❤️❤️

مکالمه من با دکتر :

وارد اتاق شدم مدارکم و گذاشتم رو میز نشستم سلام 

+سلام، خب، مشکلتون چیه

_گفته بودید آنتروگرافی انجام بدم جوابش. 

+عمیق نگاه کرد خب مشکلی نیستروده کوچیک سالمه و هیچ مشکلی دیده نشده

_یعنی خوب شدم

+دارو چی مصرف میکنی؟؟؟ 

_هیچی، و حالمم خوبه خوبه بهتر از روزایی ام که دلرو میخورم

+وقتی بدون دارو خوبی یعنی خوبی دیگه

_جدی؟؟؟؟؟ خدایا شکرت

+فقط یه آزمایش مینویسم برای شش ماه دیگه، هر شش ماه خودت و چک کن مریضیت برنگرده

از خدا تشکر کردم و از مطب خارج شدم رفتم به سمت بهشت زهرا یکم با شهدا خلوت کنم

 

​​​​​​دلم میخواست این شادی و با شما ها تقسیم کنم شماهایی که شاهد کم اوردن هام تو این مدت بودید 

غرغرام و شنیدید برام دعا کردید بهم دلداری دادید

دعاهاتون همیشه رسیده

میدونم پشت این صفحه ها کسایی نشستن که نه من اون هارو میشناسم نه اون ها من و

ولی خالصانه ترین دعاهاشون و همیشه برام فرستادن و انرژی دعاهاشون همیشه بهم رسیده

جنس رفاقتتون خیلی بی ریا و پاکه همتون و دوست دارم❤️

نه اون دوست داشتن که عشق و علاقه ای پشتش باشه

دوست داشتنی که محبت و انسانیت پشتشه❤️

​​


هر صبح که چشم باز میکنیم 

کاممون تلخ میشه. 

دلم میخواد دیگه چشم باز نکنم! 

اما این منطقی نیست! 

اما عمیقا دلم میخواد تو این شرایط سکوت کنم

وارد دوران دشواری از نبرد امنیتی و شناختی شده ایم

ان شاءالله که ظهور نزدیکه

حاج قاسم یار رهبر بود به شدت ولایی بود

فعلا تنها چراغ روشن تو این مملکت حضرت آقاست

گوشم به دهان رهبرمه فقط! 

وسلام

به دوستای انقلابی و ضد انقلابی خودم میگم یکم سکوت کنیم و تحلیل نکنیم تا همه چی مشخص بشه

احساسات خودمون و کنترل کنیم


مگه ما چقدر زنده‌ایم که بخوایم همه‌ی آدمارو تا دقیقه نود تو زندگیمون نگه داریم؟ مگه چقدر زنده‌ایم که بخوایم به کسی بارها فرصت اشتباه کردن بدیم؟ مگه چقدر هستیم که بخوایم دورمونو با آدمایی پر کنیم که به جز حال بد هیچی دیگه برامون نمیارن؟

مهم ترین مسئولیت ما در مقابل خودمونه. ما مسئول تک تک لحظه‌ها ‌و ثانیه‌های خودمونیم. مسئول تک تک روزایی که داره از عمرمون میگذره. مسئول تک تک آسیبایی که به خودمون میزنیم. مسئول تک تک آسیبایی که اجازه میدیم بقیه بهمون بزنن.

ما مهم ترین مسئولیتمون در قبال خودمون و زندگی خودمونه. اونقدرام وقت نداریم که به هر آدم اشتباه فرصت هزارم بدیم. پس بهتره این چند صباحی که هستیم، دورمونو با کسایی پر کنیم که از کنارشون بودن آرامش میگیریم.

کسایی که حال خوب بهمون میدن. کسایی که واقعا دوستشون داریم و واقعا دوستمون دارن. انقدری دوستمون دارن که نیازی به فرصت هزارم نباشه. تو همون فرصت اول میان و میمونن و میشن کلی خاطره خوب.

دورمونو پر کنیم از آدمایی که حالمونو خوب میکنن؛ که اگه زندگی فشار آورد بهمون کم نیاریم وسط راه. امید داشته باشیم که ادامه بدیم. کسایی رو داشته باشیم که به خاطرشون از زمین بلند بشیم. کسایی که منتظر موفقیتمونن. کسایی که از خوشحالیمون خوشحال میشن. کسایی که تو غم و غصه هامون هستن.

آدمای سمی زندگیتونو حذف کنید. ما درخت نیستیم که همیشه یه جا ثابت بمونیم.ترک میکنیم جایی رو، کسی رو که حال خوبمونو ازمون بگیره. فرصت زیادی نمونده. بلند شو بقیه زندگیتو بساز خیلیا منتظرن که تو دوباره از جات بلند بشی. خیلیا منتظر خنده‌هاتن.

 

 


محمد اهل خیانته! 

خیانت حتما برقراری رابطه ج. ن. س. ی نیست! 

همینکه پنهونی کاری میکنه که من نفهمم و میفهمم 

زندگی مجردی و متاهلی قواعد داره تو مجردی هرغلطی کردی برای خودت کردی و خودت آسیب میبینی

من هرکار کردم تو مجردی، عاشق شدم دل بستم کسی و دوست داشتم برای دوران تجرد و تنهاییم بوده

وقتی ازدواج کردم همه چی و فراموش میکنم، باااید فراموش کنم.

چون تعهد دارم

پای قباله ازدواج و امضا کردم کلی امضا زدیم پاش باس وایسیم

اگه اینطور نبود چرا ازدواج کردیم!!! 

هیچوقت نشد جایی برم حلقه ازدواجم دستم نباشه

حلقه سایه همسره 

به دوستای متاهلمم همیشه تاکید میکنم حلقه هاشون و بندازن

وقتی تو خیابون قدم میزنم نگاهم بهش میفته و یادم میاد هرلحظه که قلبم برای یک نفر باید بتپه

سرم و میندازم پایین!!! 

خانم ها اصولا تعهدشون خیلی بیشتره

وفاداریشون هم بیشتره

البته از دخترای نسل جدید خبر ندارم

زمونه با اونا چه کرده نمیدونم

ماها که اوایل هفتادیم یکم سنتی تریم یکم شبیه مامانامونیم

به زندگی وفاداریم 

اما این دخترا و زنهایی که باهمسر من صحبت میکنن!!! 

خیلی هاشون میدونن متاهله بازم باهاش حرف میزنن!!!! 

از کجا میان اینا

شوهر من هرزه بیشرف بی ناموس اصلا! 

اون زنی که با این ادم حرف میزنه فکر نمیکنه یکی هم جنس خودش شریک زندگی این عوضیه!!!! 

من اون کسایی که با این بیشرف حرف میزنن و نمیبخشم

حتی اگه صیغه کرده باشه من راضی نیستم اون ازدواج باطله

حق طلاق نمیده خط مخفی داره هیچ مدرکی ندارم برم دادگاه بگم خیانت میگه مدرک فقط یه فیلم از صفحه دارم و یه اسکرین شات با اون مگه صیغه طلاق میخونن؟!؟!

طلاق بگیرم چه کنم؟!؟! 

نگیرم، چطور با این خائن زندگی کنم؟!؟! 

چققققققققدر دروغ بهم گفت 

یه پسر دیپلم ردی بیکار حتی سنش و بهم دروغ گفت

همه چی نزدیک عقد رو شد حتی خواستم سر سفره بگم نه

وقتی شناسنامه رو خواستم ببینم گفت21سالشه تا اون روز فکر میکردم25سالشه

توجیحش برای دروغاش این بود که دوست داشتم!!!! 

تحقیق هم کردن بابامینا مثل تحقیقات میدانی

رفتن تو محل و همه گفتن ادمای خوبی ان!!!! 

گفته بود شرکت نفت کار میکنه تا محل کارش رفتن نگهبان کلی تعریفش و کرد و اجازه نداد برن داخل

بعدا فهمیدیم دروغ گفته و بیکاره

باباش تو شرکت نفت بوده سفارشش و کرده بود

چقدر اون نگهبان بی وجدان بود!!! 

چقدر ادما مسولن تو بدبختی همدیگه!!! 

فکرش و بکن اون نگهبان میگفت این ادم اینجا کار نمیکنه به من گفتن الکی به شما بگم اینجا کار میکنه و به دروغ تعریفش و کنم!!! 

اونجا میفهمیدیم با چه ادم هایی روبرو شدیم

همونجا همه چی تموم میشد

من گول خوردم اما گذاشتم پای تقدیرم و تصمیم گرفتم زندگیم و بسازم

تلاش کردم،کلی سی دی زندگی موفق و چگونه با همسرم رفتار کنم و اینارو دیدم پیش مشاور رفتم از اول ازش راهنمایی گرفتم

برلی زندگی جنگیدم

به تیپ و سر و وضعم همیشه رسیدم 

به جیبش رحم کردم، اهل ریخت و پاش نبودم

بجاش خرید کردم بجاش توجه کردم بهش

جز احترام به خونوادش کاری نکردم

همیشه بالا بردمش

کدبانو گری باشه همه چی اوکی بود

حدیث پیامبر که بهترین ن کسیست که در خانه بی حیاترین و بیرون خانه باحیاترین باشه اویزه گوشم بود

همینطور هم بود

محمد لیاقت نداشت. 

لیاقت نداره

با زن های سن بالا میپره خاک برسر

انقدر عاشق مامانشه فکر میکنم دنبال کسی میگرده هم جای مامانش و پر کنه هم عشقش و

حالم بهم میخوره ازش

دلم نمیخواد ریخت نحسش و ببینم

تازه فهمیدم چقدر زشت و بدترکیبه حالم از هیکل قناصش هم بهم میخوره 

کاش زودتر تموم شه این زندگی کوفتی

شب و روز تو مغزم جنگه، اعصاب و روانم بهم ریخته

از اولین روز تا همین امروز زندگیم و مرور میکنم

یه روز خوش من کنار این ادم نداشتم

همیشه تولداش جشن گرفتم براش هدیه گرفتم 

سالگرد ازدواجمون جشن گرفتم به زور البته! 

ولنتاین، روز مرد، تو این پنج سال سالی پنج بار براش کادو گرفتم

اما یکبار هم ازش کادویی دریافت نکردم!!!!!!!! 

هربار گفتم بذار عشقم و نشونش بدم بذار یاد بگیره

حتی تو نامزدی از مامانم پول میگرفتم و براش کادو میگرفتم

یا شال میبافتم براش کیف چرم میدوختم براش

من همه کار کردم برای زندگیم

هیچی کم نذاشتم

خوشی زیاد میرنه زیر دل ادما

این ادم اینطور شده 

خوشی زده زیر دلش 

یه روز انقدر زن قوی ای میشم تنهایی زندگی میکنم 

درس میخونم، شاید مهاجرت هم کنم

منی که بیزار بودم از مهاجرت حالا تو فکر اینم که مهاجرت کنم و پشت کنم به همه

من فقط بخاطر مامانم به ایران پایبندم

اگه مامانم نباشه هیچ وابستگی ای تو این دنیا ندارم

روزی که از مامانمم دل بکنم میرم

خیلی دلم گرفته خیلی 

چی فکر میکردیم و چی شد. 

 

​​​​​​

 


ما جز اون بدبختایی بودیم که چهارم دبیرستان بودیم و نظام تحصیلی دبیرستان با ما درحال تغییر بود!!!!

 

مثلا قانون اینمه معلم های مرد تو مدرسه دخترونه حق تدریس ندارن با ما کلید خورد اونم وسط سال!!!

 

رشته ماهم ریاضی فیزیک 

 

معلم های ریاضی هم اکثرا مرد خلاصه اینها رفتن و از یه مدرسه دیگه معلم آمارشون و اوردن به ما حسابان و جبر و احتمال و هندسه بیاموزه

نگم که ما هرروز جلوی در اموزش و پرورش بودیم و اعتراض میکردیم از وضع موجود

 

اون بدبخت هی میگفت #من_بلد_نیستم ولی کسی گوش نمیکرد 

خلاصه که اون سال و با بحران های روحی و معلم های پخمه یجور با نذر و نیاز به اخر رسوندیم رفتیم چهارم دبیرستان

مثل سال گذشته نبود نیم سال اول نصف کتاب و امتحان بدیم نیم سال دوم نصف دیگه کتاب و

ما جز اونهایی بودیم که اون قطر از کتاب و با معلم های داغون شروع کردیم

منی که سال گذشته حسابان و با نمره ده به زور پاس کرده بودم هیچی از انتگرال حالیم نبود

انگار به یه بچه ابتدایی داری میگی مشتق بگیر 

باور کنید الان نمیدونم دیفرانسیل _انتگرال جز محاسبات ریاضی محسوب میشه؟! اصلا چی چی هست

حالا این درسم پاس نشده و مدرک پیش دانشگاهی باهامون چهارم دبیرستان و ندارم

به عرضتون برسونم تا قبل از ورود به دبیرستان جز شاگرد ممتازهای مدرسه بودم

از لحاظ هوش هم بهره بردم

تست هوشی که تو دبیرستان از کل مدرسه گرفتن جز سه نفر برتر مدرسه بودم خیر سرم

ولی اونا به چه کارم میاد وقتی بعد هشت نه سال باید برم دوباره پشت میز بشینم و دیفرانسیل بخونم

مگه این جز لوازم خودرو نیست اصلا

خدایی من تصمیم دارم برم پیام نور بدون کنکور یه رشته شخمی بخونم چهارسال دیگه آموزش پرورش ارمون استخدامی گذاشت خودم و بکشم بیام وارد آموزش پروش بشم معلم شاد و شنگول بشم به بچه ها فرت فرت نمره بدم بخاطر نمره اینجوری به این روز نیفتن

بعد بشینن بگن یه معلم داشتیم به هممون بیست داد روحش شاد چه جیگری بود

یه خدا بیامرز برای خودم بذارم. 

امتحانات هم که نهاییِ

چرا همون موقع پاسش نکردم که الان پاس شده برام

اینم بالاخره جزئی از مشکلات زندگی محسوب میشه

یه زمان چقدر برامون مهم بود تجدید نشیم و ننگ بود برامون بخصوص دخترا علی الخصوص خودم

حالا شده سوژه خندم و چه راحت راجبش حرف میزنم

یکی از رشته های مورد علاقم هم طراحی داخلی بود یادش بخیر

اگر بچه دار شدم بچمم خواست انتخاب رشته کنه سعی میکنم هولش بدم به سمت رشته های فنی

پسر که باشه صددرصد فنی دخترمم همینطور

 

 


ما جز اون بدبختایی بودیم که چهارم دبیرستان بودیم و نظام تحصیلی دبیرستان با ما درحال تغییر بود!!!!

 

مثلا قانون اینمه معلم های مرد تو مدرسه دخترونه حق تدریس ندارن با ما کلید خورد اونم وسط سال!!!

 

رشته ماهم ریاضی فیزیک 

 

معلم های ریاضی هم اکثرا مرد خلاصه اینها رفتن و از یه مدرسه دیگه معلم آمارشون و اوردن به ما حسابان و جبر و احتمال و هندسه بیاموزه

نگم که ما هرروز جلوی در اموزش و پرورش بودیم و اعتراض میکردیم از وضع موجود

 

اون بدبخت هی میگفت #من_بلد_نیستم ولی کسی گوش نمیکرد 

خلاصه که اون سال و با بحران های روحی و معلم های پخمه یجور با نذر و نیاز به اخر رسوندیم رفتیم چهارم دبیرستان

مثل سال گذشته نبود نیم سال اول نصف کتاب و امتحان بدیم نیم سال دوم نصف دیگه کتاب و

ما جز اونهایی بودیم که اون قطر از کتاب و با معلم های داغون شروع کردیم

منی که سال گذشته حسابان و با نمره ده به زور پاس کرده بودم هیچی از انتگرال حالیم نبود

انگار به یه بچه ابتدایی داری میگی مشتق بگیر 

باور کنید الان نمیدونم دیفرانسیل _انتگرال جز محاسبات ریاضی محسوب میشه؟! اصلا چی چی هست

حالا این درسم پاس نشده و مدرک پیش دانشگاهی باهامون چهارم دبیرستان و ندارم

به عرضتون برسونم تا قبل از ورود به دبیرستان جز شاگرد ممتازهای مدرسه بودم

از لحاظ هوش هم بهره بردم

تست هوشی که تو دبیرستان از کل مدرسه گرفتن جز سه نفر برتر مدرسه بودم خیر سرم

ولی اونا به چه کارم میاد وقتی بعد هشت نه سال باید برم دوباره پشت میز بشینم و دیفرانسیل بخونم

مگه این جز لوازم خودرو نیست اصلا

خدایی من تصمیم دارم برم پیام نور بدون کنکور یه رشته شخمی بخونم چهارسال دیگه آموزش پرورش ارمون استخدامی گذاشت خودم و بکشم بیام وارد آموزش پروش بشم معلم شاد و شنگول بشم به بچه ها فرت فرت نمره بدم بخاطر نمره اینجوری به این روز نیفتن

بعد بشینن بگن یه معلم داشتیم به هممون بیست داد روحش شاد چه جیگری بود

یه خدا بیامرز برای خودم بذارم. 

امتحانات هم که نهاییِ

چرا همون موقع پاسش نکردم که الان پاس شده برام

اینم بالاخره جزئی از مشکلات زندگی محسوب میشه

یه زمان چقدر برامون مهم بود تجدید نشیم و ننگ بود برامون بخصوص دخترا علی الخصوص خودم

حالا شده سوژه خندم و چه راحت راجبش حرف میزنم

یکی از رشته های مورد علاقم هم طراحی داخلی بود یادش بخیر

اگر بچه دار شدم بچمم خواست انتخاب رشته کنه سعی میکنم هولش بدم به سمت رشته های فنی

پسر که باشه صددرصد فنی دخترمم همینطور

 

 


روزی یکی دوبار آرزوی مرگ میکنم

از خودم و زندگیم حالم بهم میخوره با خودم فکر میکنم 

یعنی فقط من اینطورم؟!؟! 

بخدا خیلی سخته زندگی با یه مرد روانی

مجبورم انگار!!!! 

هیچ راه خلاصی ندارم!!!!! 

پشتوانه ندارم، همین!!! 

کاش سر قضیه خیانتش همه چی و تموم میکردم

کاش وقتی دوباره به اون زنیکه زنگ زده بود تموم میکردم

کاش بمیرم تموم شه فقط

خستم، میدونم همه فکر میکنن من مقصرم

بزار هرطور میخوان فکر کنن ای کاش انقدر مرد باشم بتونم بزنم زیر همه چی

من مدام در حال غر زدن نیستم اینجا تنها جایی هست که میام مینویسم سبک بشم

این روزا مخاطبم فقط خداست با خودش فقط حرف میزنم حالم خیلی داغانههارداسان آی آلله


حالا که داری میری شمال 

چندتا نکته بهت بگم

اینکه همه ی محل عصا قورت داده ان به خودت نگیر

محل نذار بهشون، قیافه بگیر برای تک تکشون

برای احوالپرسی اصلا پیش قدم نشو اومدن سمتت برو سمتشون گرم گرفتن گرم بگیر دست دادن دست بده 

زیاد نخند

زیاد حرف نزن

اینکه مادر شوهرت نمیتونه راه بره و برای خرید خونه خودش میره به تو اصلا ربط نداره

دلت براش نسوزه خودش همینجوری بار اوردتشون

آب شدن یه زن و میبینی و دلت براش میسوزه باید ریحانه باشه! 

به دررررررک خو به دررررررک

به تو ربطی نداره

اینکه پدرشوهرت حتی سیگار هم نمیره بگیره به تو ربطی نداره

اصلا با پدرشوهرت حرف نزن یکم سنگین باش دختر

یکم برای خودت ارزش قائل شو

برادرشوهرت با31سال سن چهارسال یه قسمت خونه میشینه و فقط سرش تو گوشیه به تو ربطی نداره نگران بیکاری و زخم بسترش نباش 

خو؟!؟!؟! 

ببینم میتونی ادم بشی

یه هفنه اومدم اینجا باز از الان مغز درد دارم

الان دقیقا سرِ محلیم 

خدایا صبر بده و بی خیالی عطا کن مرسی


 

وقتی میگی از رگ گردن به ما نزدیکتری 

یعنی چقدر نزدیک! 

حبل الورید 

چقدر این ایه یادمون میره!!! 

وقتی موقع گناه فکر کنم نزدیکی مثل رگ گردن

و حضورت و حس کنم! شرمم میاد گناه کنم. 

این روزا خیلی حس میکنمت تو زندگی

وسط همه گرفتاری هام وقتی حس میکنم میخوای عیارم و بسنجی میخوای سیقلم بدی

میخوای رشدم بدی نزدیک ترین 

سخت محتاج نگاتم. 

ربنا ولا تُحَملنا مالا طاقَةَ لَنا به


امشب صدای شکستنت و با گوش های خودم شنیدم

چقدر سعی کردی خودت و محکم نشون بدی

چقدر قوی بودی امشب 

داد و بیداد نکردی چقدر خانم شدی

خیلی وقته وقتی دلم میشکنه بغضم نمیشکنه!!!! 

اط من بعیده این رفتار!!!!! 

چیزی نمیگه خیلی مرده این دلم. 

آخخخخخخ قلبم


ساده ترین روش خونه تی اینه که همه چی و برداری یه فوت کنی بذاری سر جاش

و یا اینکه 13روز عید و بری مسافرت 

و یا اینکه خدمتکار بیاری برات تمیز کنه بره. 

حالا اگه میخواین خیلی خانمی کنید و بهتون هم سخت نگذره و شب عید دیسکاتون نزنه بالا از همین امروز شروع کنید

چیکار کنیم؟! 

من که پرده های خونه رو ماه پیش شستم

فرش هارو هم تابستون

سخت ترین قسمت کار انجام شده پرده رو قربون دست و پای بلورین همسر رفتم و باز کردشون انداختم لباسشویی و بلافاصله قربونش رفتم و ازش خواهش کردم نصب کنه که چروک نشه:) 

و یه شام عالی به همسر دادم و تا یه هفته ازش تشکر کردم برای کار بزرگی که انجام داده بود

تا دوماه پیش هم داشتم از فرش شستنش تعریف میکردم

تو این یکی دوماه سعی کنید با همسران خود بسیار مهربان باشید هم روز زن در پیشه هم خونه تی خواستن قهرم کنن برید منت کشی. 

برنامه ریزی کنید مثلا رخت خواب هارو تو همین روزا بریزید و بذارید یه هوایی بخورن این رو اون رو کنید 

یه روز بعد مرتب بچینید سرجاش و تا دوسه روز به هیچکاری دست نزنید

هر دوسه روز یکبار هم یه کابینت و مرتب کنید و ظرفای شستنی و بشورید و باقی و بذارید سرجاش

من که وسایلی که زیاد استفاده نمیکنم و کلا از دم دست برداشتم تا کثیف نشه

یه سرویس چینیم و قابلمم و کلا گذاشتم تو کمد دیواری سرویس قاشق چنگال هم نصفش تو جعبست

هفته اخر اسفند و بذارید برای کار های جزیی مثل گردگیری و تمیز کردن حسابی گاز و سینک و سرویس بهداشتی. 

همه کارهارو نذارید هفته اخر و خودتون و از کت و کول نندازید

من که الحمدالله فقط تمیز کردن یخچالم و یکی از کابینت هام مونده البت که تو کل سال هر چندماه یه بار آشپزخونه رو اساسی تمیز میکنم نمیذارم برای شب عید

از تمیز کردن لامپ ها غافل نشیم عطر هم بزنید به لامپ خونه رو معطر میکنه

محصولات شوینده هم گاز پاک کن سیف خیلی خوبه

برای تمیز کردن سینک هم از سرکه میتونید استفاده کنید

کلا سرکه بریزید تو مایع ظرفشویی مثل وایتکس عمل میکنه

چندتا ایده هم برای پذیرایی بدم

از لوازم قنادی ها قندهای شکوفه ای بگیرید و تو قندون بریزید و تو قندونتون حتما از گل محمدی استفاده کنید غنچه های خشک شده هم قندون و خوشگل میکنه هم خوش عطر

برای پذیرایی هم سعی کتید خودتون شیرینی بپزید وقتی نیوی شیرینی ها خونگیه خودم پختم با چایی گلاب پذیرایی میکنی مهمون ها به به چه چه میکنن و دست به خوردنی های دیگه نمیزنن

و صحبت از کدبانویی خانم خونه میسه و دستورش و میگیرن و کلا بحث میره سمت شیرینی

تا عیدم دستور چندتا شیرینی ساده رو میذارم

دیگه چی بگم ننه

فعلا به همینا عمل کنیم 

مثل درس خوندن شب امتحان میمونه میذاریم میذاریم شب عید همه کارارو انجام میدیم

راستی اگه پرده هاتون نیاز به اتو داره رو بخاری خشکش کنید

هرسوالی نمته ای بود درخدمتم❤️

شما هم تجربیاتتون و بگید استفاده کنیم

راستی رتجب اجیل هم بگم

اجیل مازندرانی ها خیلی باحاله 

تخمه کدو تخمه ژاپنی فندق بادوم و مقدار ناچیزی پسته

میتونیم تک تک این تخمه هارو بگیریم با مقداری فندق و بادوم هزینش بصرفست و شکیله

تخمه ژاپنی مقدارش بیشتر باشه رنگ و لعابش قشنگ بشه

​​​​​​

​​​​​


دیشب مادرشوهرم زنگ زده میگه عروسی مریم دعوتید چهارشنبه :/

محمد هم مرخصی گرفته یه هفته

میگه بیا بریم شمال:/

(طی تعهداتی محمد و بخشیدم اما دلم باهاش صاف نمیشه، و به دوتا از اون تعهدات پایبند نبود سر دوروز شکست)

اولا من لباس مناسب عروسی ندارم:/

لباسام تنگ شدن تمام تو این یه سال خیلی لاغر شده بودم فکر نمیکردم زود خوب شم وزنم برگرده دوسایز لاغر شده بودم، دوسایز برگشت

یه لباس مجلسی داشتم خیلی دوسش میداشتم دوستم که هم سایزم بود گفت یه شب میخوام برم عروسی لباست و بده یه شب بپوشم الکی هزینه نکنم

خودم اون لباس و تابحال تن نزده بودم

گفتم دیگه گرونیه اوضاع اقتصادی داغانه گناه داره بذار بدم بهش

چهل پنجاه روز بعد با پیغام پسغام لباسم و ازش گرفتم دیگه قابل استفاده نبود. 

فکر کنم قشنگ پنج شش بار تن زده بود و انداخته بود تو ماشین

زوار لباس در رفته بود قشنگ.

اون لباسم و نمیندازم دور هیچوقت نگهش داشتم اینه عبرتم بشه

غیر از بحث لباس مسئله رنگ موهم هست!!!!

هربار تصمیم میگیرم موهام و رنگ نکنم بذارم کامل موهام رشد کنه و کل موهام رنگ موی طبیعی خودم بشه یه عروسی پیش میاد و مجبور میشم کل موهام و رنگ کنم

الان نصف موهام خرمایی از اون خرما سیاهاهمیشه هایلایت میکردم خود هایلایت دورنگه

رسما موهام الان سه رنگه

دارم فکر میکنم یهو یه رنگ مشکی بگیرم و بپاشم به موهام تا مجبور نشم برم هی رنگ کنمبعد عیدم عروسی رفیق صمیمیه

بحث هدیه و پول اندازی هم مطرحه

یه عروسی الان برای من نزدیک یه تومن اب میخوره

خرید لباس و ارایشگاه و هدیه

محمد هم برای عروسی ناز و نوز زیاد داره هربار بهش میگم کت شلوار دامادیت و بپوش میگه نمیخواماونم منتظره بهش تنگ شه بعد عزاش و بگیرههزینه لباس محمد و در نظر نگرفتم حالا

چه بهتره که بپیچونم و نرم

البت محمد اصرار داره بریم شمال و چون عروسی خونه مادرشوهرم برپا میشه بالاجبار باید عروسی هم بریم

میشه رفت و با مانتو نشست روسریمم از سرم باز نکنم

فقط هدیه بدم

ما سه شنبه صبح عازمیم

امروز که تموم شد کلا دو روز وقت دارم تو دو روز چیکار میشه کرد؟! 

لباس، ارایشگاه

چه گیری افتادیم بخدا

ادم راضی نمیشه مردم عروسی بگیرن

انقدر خوشحال میشم دعوت نباشم تو جشناتون

 


حس میکنم یه زندگی نباتی دارم!! 

اصلا از وضعیتم راضی نیستم

دارم 26سالگی و تموم میکنم

​​​​26×365=9,490

نه هزار روز سال کبیسه رو هم حساب کنم

ده هزار روز زیستم!!!! 

اما هیچی عایدم نشد

​​​​​​الان که تو اوج جوونی ام باید دنبال هنری حرفه ای چیزی باشم

اما کز کردم یه گوشه!!! 

میخوام کاری کنم اما نمیشه!!! 

معنویت هم _0_ ثمره عمرم چی شد خدا!!!! 

از وضعیت موجود اصلا رضایت ندارم

دوست دارم برم دنبال موسیقی. هزینه هاش بالاست

هنر. اونم هزینه بره

دلم یه دوربین عکاسی حرفه ای میخواد با کلاس های پیشرفته عکاسی 

خیاطی و ادامه بدم و به ثمر برسونم 

شنا رو به مربی گری برسونم. استخرها افتضاح کثیفه برا سلامتیم خوب نیست

چرم دوزی و تا اخر ادامه بدم. 

چقدر کار نیمه کاره دارم تو18تا21سالگیم سراغ خیلی از کارهای هنری رفتم اما در حد چندتا کار متوقف شد! 

از خیاطی یکم بلدم گلدوزی یکم روبان دوزی هم چرم دوزی. 

باشگاه هم شنا و یوگا  رفتم همه رو رها نمودم. 

نقاشی هم رنگ روغن و گواش و پاستیل چندتایی تابلو کشیدم

مهمترین علت ادامه ندادنم هزینه بود. 

هرچی بالتتر میرفتیم هزینه ها بالاتر میرفت و من که از کودکی قناعت را پیشه خود کرده بودم بخاطر قناعت انصراف میدادم. 

و نتیجه همه اون انصراف ها شده اینکه لقب میمون درختی بهم میدن میگن تو هی از این شاخه به اون شاخه میپری!!! 

من علاقمند به کارهای هنری و سنتی ام. 

از این شاخه به اون شاخه پریدن یعنی یه روز بخوام برم دنبال پزشکی

یه روز برم دنبال ورزش رزمی یه روز بخوام خلبان بشم. 

من هدفم هنر بود همیشه و میدونم خدا استعدادش و در من قرار داده. 

باید تا دیر نشده به یه اجماع برسم و کاری کنم 

بنظرم برم تو حیطه خیاطی و مثل ادم کار کنم

بخاطر اینکه حافظم هم از کار نیفته و از مغزم استفاده کنم حفظ قران و انجام بدم البته باید خدا توفیق حفظ و بده انسی که موقع حفظ قران میگیری با هیچی قابل مقایسه نیست

وقتی تلاش میکنی یه ایه رو به حافظت بسپاری به تفسیر اون ایه دقت میکنی به معنی ایه به نوشتارش به اعرابش

وقتی حفظ میکنی حس فتح قله بهت دست میده خیلی لذت بخشه کاش لیاقتش و داشته باشم. 

خداجان توفیقی نصیب فرما از زندگی نباتی نجات یابیم. 

کم کم باید خونه تی روهم شروع کنیم. 


شناخت اکثر ما از خانم #فاطمه_زهرا سلام‌الله‌علیها اینه که ایشان #مادر_خوب بوده و خوب #شوهرداری می‌کرده

ء #مادرانگی ایشان بلندترین قله آفرینش بوده اما من امروز می‌خوام راجع به فعالیتهای دیگه‌شون بگم که زیاد گفته نمیشه

 

فاطمه، دختر محمد و خدیجه یک کنشگر ی و یک فعال اجتماعی بود. #زن_قوی و خردمندی که درحساس‌ترین پیچ تاریخ، فرمان افکار عمومی رو در دست گرفت. او تلاش کرد تا اوضاع ی و اجتماعی عصر خودش رو اصلاح کنه و تا لحظه شهادت، دست از کنشگری برنداشت. ایشان در یکی از زن‌ستیزترین دوران‌ها که ن حتی حق اظهار نظر در مسایل شخصی‌شون رو نداشتند قیام کرد و با ابزارهایی که در دسترس داشت جنگید

.

زمانی که باید حرف میزد با صلابت خطبه خواند

زمانی که حرف و خطبه کارساز نبود حتی شمشیر و زور هم به کار نمی‌آمد، تن نه و ظریفش رو سپر بلای مردی کرد که "ولی" و رهبر او بود تا به مردم و به تاریخ بفهمانه مخالفان این حاکم، تا چه حد باطلند

زمانی دیگر خانه به خانه در شهر گشت، و حق رو از فراموشکاران مطالبه کرد

.

فاطمه زهرا با درایت و هوشمندی از هر ابزاری که داشت استفاده کرد برای #کنشگری 

این ابزار گاهی گریه بود. گاهی خطبه، گاهی تحقیر یون فاسد. حتی «جواب سلام ندادن» ایشان یک اکت ی بود

فاطمه سلام الله علیها در خانه‌اش فقط نان نمی‌پخت، مرجع پاسخگویی به سوالات ن زمانه‌اش هم بود

و همه اینها در جامعه‌ای رخ می‌داد که زن‌ها حتی خواب اظهار نظر در مسائل رو هم نمی‌دیدند. زن، این موجود حقیر و شرم‌آور، چنان بی‌ارزش بود که در کنار آفتابه و نمد و پاپوش، به #ارث می‌رسید و بین مردها دست به دست میشد

در چنین شرایطی، فاطمه قیام کرد به ستمگران «نه» گفت

تصور کنید یک زن چقدر باید پیشرو و شجاع باشه که در برابر جامعهٔ متعصبی که او رو منفعل میخواد بایسته و در ت و فرهنگ مداخله کنه

 

اگر دنبال #ن_الهامبخش هستید

اگر میخواهید یک #زن_قدرتمند رو بشناسید

اگر میخواهید فعالیت اجتماعی با مدل نه تعریف کنید

و اگر میخواهید ببینید چطور میشه با کمترین امکانات، تاریخ رو از تاریکی نجات داد، #زهرا رو بشناسید

 

راستش من فکر میکنم بیستم جمادی الثانی نباید فقط #روز_مادر میشید. این روز ظرفیتش رو داشت تا روز #کنشگری_مدنی و #خرد_ی هم نامگذاری بشه

 


چند شب پیش مریم زنگ زد گفت فلانی چطور دختریه؟! 

گفتم دوست خوبیه نمیدونم همسر خوبی باشه یا نه

راجب هرکدوم از دوستام بپرسن همین و میگم

گفتم ببین به طرف بگو این یکم فعالیت های دینی مذهبی داره

گفت اره پسر پرستارِ همکار خواهرمه دنبال یه دختر مذهبیه

گفت عکسش و اگه داری بفرست

ادامه مطلب

وقتی دو دوره تبلتم دست دوستام چرخید

و همچنین همسر دوست صمیمیم و بعد از حدود چهار پنج ماه تبلت و گرفتم و وارد گوگل شدم و با این صحنه مواجه شدم

پنل وبلاگم تو صفحه با رمز ورود

فقط گزینه حذف وبلاگ ارومم میکنه قبل از روز تولدم اینجا حذف میشه 

هرکسم اومد بعد من اینجا رو ساخت مهم نیست برام هیچ تعلق خاطری به این وبلاگ مسخره ندارم

چرا من همه چی زندگیم و اینجا نوشتم اخه چرا

خیلی صحنه بدیه خدایی

الان کارد بزنن خونم در نمیاد از دست خودم

هر دوستی تمایل داشت بگه ادرس پیج اینستام و بدم بهش


ساعت 11پیامش و دیدم تلخ ترین و زهرمار ترین خبر عمرم

شش صبح پیام داده بود 

که انالله و انا علیه راجعون. 

پیام و دوسه بار خوندم فکر کردم خبر فوت مادربزرگشه! 

برای بار چهارم که دیدم اول پیام و دیدم نوشته بود این برای مامانمه

زهرای عزیزم همون که گفته بودم مفصل راجبش خواهم نوشت. 

خبر فوت مامانش و برام فرستاد. 

ساعت 10تا 12بهشت زهرا خاکسپاری. 

زهرا از بهترین و با مرام ترین دوستای مجازیم بود 

از زمان وایبر و لاین باهمیم، باهم سر قرار هم رفتیم

و من صمیمی ترین دوستشم و اون هم صمیمی ترین دوستمه چیزایی که به هیچکس نمیگم به اون میگم. . 

تا امروز نمیدونستم پدر زهرا دکترا داره! یه دختر خود ساخته و بیش از حد خانم 

تو پیامی که فرستاده بود زده بود همسر دکتر 

زهرا خواهر هم نداره! 

دلم می‌خواست زودتر میدیدم پیام و میرفتم پیشش براش خواهری میکردم

علائم سرماخوردگی داشتم

گفتم برم دکتر بهم امپول بزنه خوب شم فردا برم پیشش

دکتر گفت اوضام وخیمه! ازم ازمایش کرونا ویروس گرفتن جوابش نیم ساعت دیگه اماده میشهشدیدا وسواسی شدم

دلم پیش زهراست

پنجشنبه ختم مادرشه. امیدوارم بتونم پنجشنبه پیشش باشم

چقدر مرگ مادر سخته 

از صبح تو شوکم. 

من فوبیای این خبر و دارم با خبر فوت هر مادری بهم میریزم و دنیا رو سرم خراب میشه. 

زنگ زدم بهش قبل تماس زار میزدم برای دل زهرا روضه خوندم. 

زنگ زدم اون من و اروم می‌کرد گفت گریه نکن نگران من نباش

بعش گفتم زهرا گریه کن الان وقت گریه کردنه بغضش ترکید

میدونم از صبح همه بهش گفتن گریه نکن

مگه میشه برای فوت یه مادر گریه نکرد. 

فکر کنم مادرش چهل سال سن داشت. 

بچه بزرگش متولد70بود 

دعا کنید برای ارامش دل زهرا

برای خونه اخرت مامان زهرا

برای بیمارها

بچه ها هرکس تونست امشب برای مادر زهرا نماز شب اول قبر بخونه

معصومه نام پدر مهدی

دو رکعت است در رکعت اول بعد از حمد آیت الکرسی را تا « هم فیها خالدون » و در رکعت دوم بعد از حمد ده بار سوره قدر را بخواند و پس از اتمام نماز بگوید : « اللهم صل على محمد وآل محمد وابعث ثوابها إلى قبر فلان (به جای فلان نام شخص را بگوید) » .معصومه 


امشب شب تولدمه

حذف وبلاگ زده بودم اما از اونجایی که همیشه تولدام و با شما جشن گرفتم لغو حذف زدم

(مطلب فوق حذف شد

تصمیم گرفتم از امشب بالغانه تر رفتار کنم 

پشت سر محمد انقدرحرف نزنم!!!

فعلا همسرمه)

مریم امروز اومد سورپیرایزم کرد

خیلی خوش گرشت الحمدالله


امروز امبولانس اومد همسایمون و برد بخاطر کرونا

پسرداییم که ورزشکارِ و خیلی بنیه قوی ای داره به کرونا مبتلا شده و تو قرنطینست

محمد که تو بیمارستان کار میکنه چندتا از همکاراش تو قرنطینه ان و تو این وضعیت محمد میره سرکار اگه محمد کرونا بگیره تو بیمارستان شهیدمحسوب میشه؟!

به منم کرونا بده شهادت شامل حال منم میشه ایا؟!

ترور بیولوژیک اگه باشه همه کشته شدنگان شهیدن بنظرم.

این روزا خیلی یاد مرگم

اوایل خیلی میترسیدم اما چندروزیه حالم بهتره

خیلی استغفار میکنم.

 چندروزیه برنامه ریختم برای استفاده کردن از باقی مانده عمرم

دارم تو تب میسوزم بدنم درد میکنه گلو درد دارم.

خودم و تو خونه قرنطینه کردم.

دلم میخواد قران بخونم نماز شب بخونم زیارت عاشورا بخونم دلم میخواد برم پابوس امام رضا دلتنگ امام رضام

یعنی تا اربعین زنده میمونم؟!

الهی عظم البلا


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دختر شصت و پنجي Dennis بليط سفر به آنتاليا بی نام رشته روابط عمومی سالم زیبا دانلود برنامه هاي گرافيکي آرموو سیب رایانه