سر مزارش ایستاده بودم و به عکس روی سنگ قبرش نگاه میکردم 

چه جوون رعنا و خوش سیمایی

چشمم افتاد به دختری که روبروم بود

شما از بستگانشون هستید؟

من خواهرش هستم

چشمام برق زد^_^

سعی کردم بهش نشون بدم چقدر خوشحالم! (خیلی تابلو بود البته) 

کلی باهم صحبت کردیم و شماره همراهش و گرفتم و برگشتم خونه

انگار اون روز من و خواهرش و کشونده بود سر مزارش تا باهم رفیقمون کنه. 

بهم دستور سرکشی داده بودن

با بچه های گروه صحبت کردیم و همه نظر هاشون و گفتن قرار شد به خانواده ای سر بزنیم که از همه تنهاترن.

من میدونستم اون اتفاق و اون دیدار سر مزار اون جوون اتفاقی نبود

زنگ زدم و با پدرشون صحبت کردم و قرار و گذاشتم برای روز پنجشنبه 

مسولمون گفت بنداز11صبح که من بتونم بیام

رفتیم به ادرسی که فرستاده بودن وارد خونه شدیم

چه خونه ساده و دلنشینی 

برای من ارامش امامزاده رو داشت. 

پدر رفت و همه اهلی ساختمون یاس و صدا زد تک تک وارد شدن. 

همه مادران و پدران شهدای مدافع حرم!

دسته گل هاشون و فدای ازادی و اسایش ما کرده بودند 

چقدر خاکی

چقدر آروم

چقدر متین. 

چه انسان های شریفی. 

به عمرم ادم به این فروتنی و افتادگی ندیده بودم

انگار ملائکه حضور داشتند. 

یه ساختمونی براشون ساخته بودند و همه شهدای فاطمیون استان البرز و یه جا جمع کرده بودند  

ساختمون 12واحدی.

ظاهرا خیلی بهشون رسیدگی میشد بهترین کوچه شهر براشون یه آپارتمان سنگ شده. نمای بسیییااار زیبا ساختمون بسیار زیبا

داخل خونه هاشون پدر و مادرهایی بودن که مشکل بزرگی داشتن

هویت!

درد همه اونها یک چیز بود

خیلی هاشون توی افغانستان زندگی میکردند زندگی داشتند

پسرهاشون قاچاقی وارد ایران میشن و از مشهد عازم سوریه میشن و شهید که میشن سفارت ایران زنگ با سفارت عربستان هماهنگ میکنن که پذر و مادر شهدارو بفرستن ایران 

چون دیگه تو کشور خودشون امنیت جانی ندارند!

وقتی وارد ایران میشن شناسنامه ای ندارن

یکی از خانواده ها گویا مدارک شناسایی داشتند قبل از شهادت پسرشون، جوون ترین شهید مدافع حرم وقتی میرن سوریه مدارک و میبرن که ویزا بگیرن و این ها بعد از شهادتشون مدارکشون اعتباری نداره 

اونها حتی نمیتونن سیم کارت بخرن 

تو بانک نمیتونن حسابی باز کنن

یکی دوبار هم مامور ها گرفتنشون! به جرم بی هویتی میخ. استند بازداشتشون کنن!!!

که با وساطت سپاه ازاد میشن!

درد دل هاشون خفم میکرد دلم میخواست فریاد بزنم

وقتی وارد خونه شدیم مادرشهید بهم گفت وقتی کسی میاد خونمون خیلی خوشحال میشم دلم باز میشه. 

از عشقش به پسرش برامون گفت

از اینکه روز تولد و روز شهادت پسرش هر دو تو یک روز بوده

از خوابی که دیده بود

از صبری که یکهو بعد از شهادت به دلش نازل شده بود 

بعد از اینکه از پیششون اومدم به چندجا زنگ زدم و گفتم این مشکلات و دارن چه کار میشه کرد کجا میشه اینها رو گفت

گفتن مجلس داره یکسری کارها انجام میده! 

امیدواریم حداقل برای پدر و مادر و همسر شهدایی که دیگه نمیتونن به کشور خودشون برگردن و دسته گل هاشون و برای ما فدا کردن کاری کنن

اینها تاج سر ماهستن

شناسنامه که سهله. خواستم یک چیز با ارزش و فدای اینها کنم دیدم با هیچی نمیشه جبران کرد و جای خالی عزیزانشون و باهیچی نمیشه پر کرد

داشتن هویت برای خانواده های شهدا چیز زیادی نیست. 

چقدر دلم تنگ شده برای اهالی ساختمان یاس 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فصل رویش ثبت لحظه ها نجوا فتوکپي جامه تحریر مشاور و ترخیص کالا از گمرکات Stephanie