شب آرزوها بود آرزو کردم برم کربلا.

حتی یه درصد فکر نمیکردم برآورده بشه آرزوم ولی خو آرزو برجوانان هیچوقت عیب نیست 

آرزوی بدی هم نکرده بودم

گذشت و محرم اومد من از توبه ام گذشته بود تغییرات ظاهری ای کرده بودم .

قلبنا از تمام کارهام پشیمون بودم و اون سال محرم فقط برای آمرزش گناهام اشک میریختم سالهای قبلش تیپ میزدم و میرفتم وا میستادم کنار خیابون و دسته های عزا رو تماشا میکردم و پسرا نگام میکردن شاید گاهی شماره هم میدادن تو روز عاشورا:'(

(الهی هزار مرتبه استغفرالله)

خیلی پشیمون بودم اون سال عین یه غلام بودم شرمنده و خجالت زده .

از مهمونای امام حسین پذیرایی میکردم فقط میگفتم برای تمام اون سالها حلالم کن.

از ماه رمضون کلیه هام سنگ ساخته بود و سنگ توی حالبم گیر کرده بود یه سنگ9.9میلی

فردای عاشورا نوبت لیزر داشتم 880تومن هم هزینه بود که بازد پرداخت میکردم

بابام پول و گذاشت کنار که من شنبه برم بیمارستان برای لیزر.

شب عاشورا بود یادمه فقط حاج آقا اول منبر گفت از حر که بدتر نیستیم به حر رحم کردن این خاندان.

تا اخر مجلس دیگه گوشام هیچی نمیشنید فقط با خودم فکر میکردم که آیا از حر بدترم یا نه؟!؟!

شروع کردن عزاداری و شب عاشورا بود.مکن ای صبح طلوع مکن ای صبح طلوع

منم تو سرم میزدم و زجه میزدم میگفتم بگو بخشیدی اقا 

با پررویی گفتم اصلا مزد این چندشب کار کردنم و بده شما هیچکس و دست خالی رد نمیکنید ،شرمنده هیچکس نمیشید.

از درد کلیه دیگه نتونستم بمونم مسجد اومدم خونه همه همسایه ها خونه حاجی خدابیامرز جمع بودن برای هلیم نذری رفتم و هم زدم و اومدم خونه 

نماز صبح آبجی بیدارم کرد رکعت دوم و نتونستم سرپا بخونم نشستم حتی به سجده نتونستم برم ابجی که نگران شد نمازش و تند خوند 

گفت خوبی؟ گفتم نه

سرش و رو به اسمون کرد و  گفت تو که آخر گره رو وا میکنی پس چرا امروز و فردا میکنی

تا سرویس دوییدم که. سنگم دفع شد با خوشحالی دوییدم خونه همسایه مامان از دیشب اونجا بود پای هلیم گفتم مامان سنگم دفع شد دیگه نیاز به لیزر نیست

مامان قربون امام حسین رفت و گفت تا صبح برای سلامتیت دعا کردم .

دوسالی میشد عاشورا از خونه درنمیومدم بیرون میشستم خونه و زیارت عاشورا رو با صدتا لعن و سلام میخوندم حسابی شرمنده بودم برای سالهایی که گذشت.

شام غریبان شد تو مسجد گقتن ثبت نام میکنیم برای کربلا همه اسم نوشتن مبابا هم اسم خودش و مامان و نوشته بود.

وقتی اومدیم خونه گفتم منم میخوام برم کربلا بابام گفت من اسم خودم و مامان و نوشتم 

برای اولین بار رو حرف بابام حرف زدم گفتم منم میخوام بیام خواهش و التماس و تو چشام میدید گفتم امام حسین پولشم داده اینم 880تومنی که قرار بود بدم به دکتر 

خود امام حسین مشکلم و حل کرد با همین پول میام کربلا

بابام اون شب چیزی نگفت تا اینکه فرداش رفتم سرخاک یه شهید که روم و زمین نمیندازه 

گفتم راضی کردن بابام با خودت بهشم قول دادم به نیابت از اون شهید برم زیارت.

شب بابا رضایت داد و خودم افتادم دنبال کارهای ثبت نام و زمینی رفتیم پابوس آقا 

جز بهترین روزهای زندگیم بود 

اگه صدتا شب آرزو هم باشه فقط آرزو میکنم برم کربلا.

کاش امسال خدا رزق مرا هم بنویسد

اربعین پای پیاده سفر کربُبَلا


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

در مسیر زندگی خوش باشیم درمان تعریق زیاد شرکت خدماتی دنیای مونا ویستا طرح طراحي و آموزش سايت آموزش زبان اینترنتی نوعدوستی Gabriela فضای کار اشتراکی