من و همسر تصمیم گرفته بودیم این سفر و دوتایی بریم

اولین بارمون نبود، میدونستیم این سفر چقدر سختی داره

گم شدن داره، خستگی داره، معطلی داره

افراد بیشتر دست و پا گیرن! و اینکه یه سفر معنویِ اگر روحیاتت با طرف مقابل مج نباشه قوز بالا قوز میشه

از طرفی حرف های حاج آقا پناهیان که میگفت ما تو کار تیمی ضعیفیم و هیئتی و جمعی برید زیارت!!!! ولی باز ترجیحمون به سفر دونفره بود

القصه ما قصد سفر کرده بودیم و هرکس میگفت بیاید با ما بریم یجور میپیچوندیم

چند روز مونده بود به سفر پسرعمو تو هیئت به مستر پیشنهاد داد گفت خانم منم ببرید!!!!! خانمش یه زن ناز نازی و کم طاقت

مستر هم گفته بود مانعی نداره، امسال میگن خطرناکه فقط

گفت هرچی شد پای خودش شما فقط همراهش باش بعنوان یه اقا

خواهر هم اون شب تو هیئت بود و متوجه شد عروس عمو میاد رفت رو مخ دامادمون که بذار منم همراشون برم!!!! داماد هم خواهرم و سپرد به ما

خواهر هم به شدت عصبی و کم طاقت

فاتحه خودم و همینجا خوندم و گفتم اشکال نداره بذار تو این راه افراد بیشتری بیان ،ماهم بانی خیریم

خودم و با این حرف ها اروم کردم

میدونستم با این دوتا کارم زارِ

فرداییش دوستم سحر بهم پیام داد که میخواسته بره کربلا با مادرش و کسی و پیدا نکرده

گفتم ببین ما سه تا خانمیم با همسر من اگه خواستی با ما بیا

سحر هم خوابگاهیم بود با روحیات هم اشنا بودیم، سحر یکم حساس بود فقط

مادرش هم روانشناس بود و خانم فهمیده ای، برادر سحر هم که پسر17ساله ای بود همراهشون بود

ددست همسر هم اولین بارش بود میخواست بره و تنها بود خیلی التماس همسر میکرد که همراه ما بیاد اما اون و دیگه قبول نکردیم

دم دمای رفتن بود که پسرعمو شروع کرد پیشنهاد دادن

ما دنبال بلیط بودیم پسرعموم پیشنهاد داد از مرز خسروی بریم

مدیونید اگه فکر کنید پیشنهادش با زور بود، و تا قانع نمیکرد و حرفش و به کرسی نمینشوند پا پس نمیکشید! بعد از نیم ساعت توجیه کردن و بحث کردن و فانع کردن در اخر میگفت من فقط پیشنهاد دادم

خلاصه که با پیشنهادات ایشون دو تا آژانس گرفتیم ما رو تا مرز خسروی ببره

چون تعدادمون هفت نفر بود به دوست همسر هم زنگ زدیم با ما بیاد تا دوتا ماشین پر بشه و کرایه کمتر بشه!

خلاصه راه افتادیم و نگم تا دم اخر اژانسی که من هماهنگ کرده بودم و لغو کرد و خودش بابای دوستش و گفت بیاد و ماشینش خراب بود و کلی وسط راه معطل شدیم!!!

ماشینی که ما توش بودیم و اون رزرو کرده بود 50تومن کمتر قرار بود بگیره!

از یه بیراهه رفت که مسیرمون نزدیکتر شه افتاد تو یه چاله و فلاکس آبجوش برگشت رو پای همسر!!! و همونجا پوست پاش کنده شد، محل مسح پا کامل سوخت و مقداری از کف پا

خلاصه رفتیم خسروی هفت صبح پشت اولین گیت بودیم یه ربع به هشت در باز شد و ساعت 4وارد خاک عراق شدیم!!!! بدترین و مزخرفنرین مرز ایران

همه تبلیغات که مرز خلوته و خیلی خوبه دروغ بود 

برای خانم ها یه گیت برای خروج بود، هزار نفر همزمان میخواستن از یه در خارج بشن

شرته شرطه های عراقی هم مثل سگ (واقعا مثل سگ، توهینی نمیکنم، توهین یه سگِ) وایساده بودن اونجا و زن هارو چهارتا چهارتا میگرفتن پرت میکردن تو

به روده های من فشار اومده بود داشتم غش میکردم که به زور خودم و رسوندم به در و یه حیوون عراقی من و دو دستی از دوتا بازوم گرفت و مثل حیوون پرتم کرد داخل

بدترین صحنه زندگیم بود، وقتی اون قول بیابونی ها داد میزدن حَرِررررررک چهارستون بدنمون میلرزید. 

ذره ای غم اُسرا رو درک کردیم من تمام مسیر یاد خانم رقیه بودم

خدا لعنتشون کنه الهی

خلاصه با یه بدبختی دونه دونه از مرز خارج شدیم و اونور همگی زدیم زیر گریه و یه روضه الشام الشام الشام برای خودمون خوندیم و خون گریه کردیم و منتظر مردامون بودیم و نگران این بودیم سر ساعت4مرز بسته میشه

در خروج خانم ها و اقایون فرق داشت

محمد شلوار چیریکی پاش بود برگردونده بودنش که شلوارش و عوض کنه

خلاصه با سلام و صلوات بهم رسیدیم و راه افتادیم و ماشینای خسروی میبردن ترمینال بغداد، اتوبوسای واحد صادقیه اومده بودن هشت هزار دینار عراقی به پول ما میشه هشتاد، جالبه اتوبوسای ایران هم همون هشتاد تومن و میگرفتن! اتوبوسای درجه1اونا هشتاد میگرفتن اتوبوسای پلاستیکی و داغون ما هم 80

همه کیسه دوخته بودن برای این سفر، دولت امسال خوب پولی به جیب زد! 

رفتیم بغداد توفیق اجباری نصیب شد رفتیم سامرا رو زیارت کردیم. 

اخ که من چه شبی بود. 

به همه خستگی ها و مشقت هاش می ارزید. خستگی مرز و بغداد و تشنگی از تنمون در رفت

جایی بودم که محل زندگی امام هادی و امام حسن عسکری بود

محل شهادتشون محل تولد امام زمانم

محل غیبت امام زمانم

سه امام معصوم اونجا نفس کشیدن زندگی کردن عبادت کردن

امام زمانم امام زمانم امام زمانم. 

تو حیاط سامرا پسربچه هارو نگاه میکردم

تصور میکردم امام زمان اینجا حضور دلشته و کودکی کرده. 

آخ سامرا. 

خداییش این روسری انداختنا روی ضریح چه معنی میده!!!

خیلی حرکت زشت و دور از شان و مقام خودمون و اون معصومِ!! عکس هم خراب میکنه!!!! ضریح رو هم زشت میکنه، روسری های کهنه شما رو چیکار کنن!!! 

خیالتون راحت همه میره تو آشغالی، امام هم روسری نیاز نداره، نکنید این کارهارو زشته بخدا

فرداییش رفتیم ترمینال که بیایم نجف کرایهِ 100_120تومن شده بود 200_250اون هم بخاطر یه عده مردمِ  

راننده ها گفته بودن 250مردم هم قبول کرده بودن راننده ها دیگه از 250پایینتر نیومدن

مردم شورش کردن و داد و بیداد که اقا سوارنشید زیر بار حرف زور نرید یه عده نخاله سوار شدن و رفتن. 

عده ای بچه انقلابی موندن و شورش ها جواب داد و کرایه صد تومن پایین کشیده شد خلاصه 150تومنم زور بود با 150اومدیم نجف و زیارت و بهترین شب زندگیم اون شب بود تمام خستگی ها و فشار ها از تنم بدر شد

وقتی چشمم به گنبد افتاد وقتی باباعلی از زبونم نمیفتاد.

باباعلی باباعلی میگفتم و همه حرفام و بهش میزدم مثل دختربچه ای که بعد چندوقت باباش و میبینه 

حتی بهش گفتم عراقی ها باهامون چیکار کردن

حس میکردم سرم رو زانوی مهربون ترین بابای دنیاست. و اونم با صبر و حوصله داره به حرفام گوش میده

حتی حس میکردم داره نوازشم میکنه دست رو مو هام میکشه

حس میکردم سرم و بوسه هم میزنه

حتی حس میکردم داره دونه دونه غم هارو از دلم برمیداره

ادامه دارد


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود تلاوت مجلسی دانلود تلاوت قرآن صوت گجت ديجيتال و لوازم جانبي بازي وبلاگ علمی-آموزشی دکتر مرتضی رجب زاده Charles Joseph نازل پرده آب | آبشار مصنوعی پرده آب | تولید پرده آب | آبنمای استخری دیواری یار آموزشی دوربين هاي ديجيتال